یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

عشق یکتای ما

دلنوشته ، ١٢ ارديبهشت ٩٩

زيباي رويايي من دخترك مهربان و دلسوزم فرشته ي زميني من زبانم از وصف صبوري و محبت هاي تو قاصر است دراين روزهاي قرنطينه و پر استرس تو لحظه به لحظه صبورتر و خانم تر ميشوي تا مرا بزرگ كني سخاوت بيش از حدت گذشت و مهري كه نثار من و پدرت ميكني قابل وصف نيست در يك هفته ي گذشته كه دوستت آيلار مهمانمان ميشود تا همبازي تو شود گاهي دلم تنگ در آغوش كشيدنت ميشود گاهي انقدر مشغول بازي هستي كه تمام وجودم عطر نفس هايت را فرياد ميزد و شب هنگام كه از خستگي چشمانت را روي هم ميگذاري ميخواهم تا توان دارم بنشينم و صورت زيبايت را نظاره كنم امروز كه به شدت خسته و عصبي بودم و تو هم كه از ديدن صبا سرشار از هيجان ، چندبن بار دعوايت كر...
12 ارديبهشت 1399

خداحافظي با عمه جان

خداحافظ عمه جان بزرگ خاندان صابري و كاظمي روحت شاد در اين روزهاي سخت قرنطينه غم از دست دادنت آتش به جانمان زد دعايمان كن امروز ٢٧ فروردين ماه ٩٩در نهايت سكوت و مظلوميت عمه مهربانمان به خاك سپرده شد و ما نتونستيم بريم داراب و تنهايي اين غم رو به دوش كشيديم . نميدونم كي تموم ميشن اين روزا خداحافظي با عمه جان...
27 فروردين 1399

نوروز ٩٩ ، در قرنطينه

دختركم قند عسلم چقدر منتظر بوديم تا بهار بشه چقدر لحظه شماري ميكردي تا عيد بياد و بريم داراب لباس خريدي و اماده كردي براي مراسم محمد ولي خوب امسال سرنوشت براي همه دنيا داره يطور ديگه رقم ميخوره از اول اسفند كه اين ويروس منحوس اومده هنوز دست از سر مردم دنيا برنداشته و روز به روز داره ادم هاي بيشتري رو به كام مرگ ميبره ما هم مثل اكثر مردم دنيا براي قطع زنجيره كرونا نوروز امسال رو در قرنطينه سر كرديم همه مغازه ها بسته شد عبور و مرور بين شهرها ممنوع شد ديد و بازديد ممنوع تمام اماكن مذهبي بسته شد حتي مسجد و نمازجمعه پارك ها تعطيلن پايگاه هم ورود مهمان ها رو ممنوع كرد خلاصه كه روزهاي خيلي سختي رو داريم...
19 فروردين 1399

زمستان 98

سلام عزيزم نميدونم كه بعد از اينروزهايي كه داره به سختي ميگذره چه حال و احوالي داشته باشيم چند ماه گذشته پر از اتفاق هاي عجيب و غريب بود سال ٩٨ كه رو به پايانه و داره شرشواز سرمون كم ميكنه پر از اتفاق هاي بدبود براي كشورمون سال خوبي نبود ٥ فروردين بود كه شيراز سيل اومد و كلي از مردم و مسافرا رو با خودش برد     آبانماه به خاطر گروني بنزين از ١٠٠٠ تومان به ٣٠٠٠ تومان مردم ريختن تو خيابونا و كلي اغتشاش كردن و كلي كشته شدن ماهم حدود ٥ روز توپايگاه زنداني شديم و اجازه بيرون رفتن نداشتيم چون به محض بيرون رفتن اغتشاشگرا تيراندازي ميكردن خلاصه كه مدارس تعطيل شدو يك هفته تو خونه محبوس شديم   دیماه 98 ...
16 فروردين 1399

بارش برف زمستان ٩٨

زمستان امسال خدارو شكر خيلي پربار بود بعداز چندسال شيراز برف باريد ى و شما براي اولين بار بارش اين نعمت اسماني رو تجربه كردي اطراف شيراز پر از برف و زيبايي شد...
13 بهمن 1398

يلداي ٩٨

يلداي ٩٨ هم با دو مراسم خوب و به ياد ماندني گذشت مراسم اول شيراز باغ رستوران فرحزاد با دايي ها مراسم دوم داراب تولد الهام جون كه به شما خيلي خيلي خوش گذشت و با گريه برگشتي شيراز رستوران هفت خوان یک پاییزه دیگه هم اومد و رفت دنیا عوض نشد اما دوست داشتن تو کهنه تر و شیرین تر شد مهربونم عمر شادی هایت به بلندی یلدا يلداي ٩٨ ...
13 بهمن 1398

پاييز ٩٨

صدای خش خش برگها بوی مهر،عطرتلخ یار، نم نم باران به زیر چتر با لبخند بی بهانه بر لبانت، و بوی خوش مهربانی، حس خوب پاییز نثارت اي دختر زيباي من...
6 بهمن 1398

تولد سي و يك سالگي مامان فرزانه

پايان سي و يك سالگي و ورود به دنياي سي و دوسالگي مامان فرزانه امروز همش تو اين فكر بودم كه توي سالي كه گذشت چقدر بزرگ تر شدم ؟ چقدر پخته تر شدم ؟ چه كارهاي مفيدي كردم ؟ چه كارهايي رو نبايد انجام ميدادم و دادم ؟ چه كارهايي رو بايد انجام ميدادم و ندادم ؟ چي ياد گرفتم ؟ و در اخر ميرسم به اين كه خدايا مرسي بابت همشون به اينكه يه سال ديگه بهم فرصت دادي زندگي كنم اين بزرگترين چيزي بود كه ياد گرفتم اين كه فقط يكبار فرصت زندگي دارم فرصت اينكه از بودن كنار عزيزانم لذت ببرم زيبايي هاي دنيا رو ببينم و پر از شوق بشم آرزو ميكنم : تني سالم و دلي خوش براي همه عزيزانم خدايا : مرسي بابت همه ي لحظاتي كه كنار...
23 آبان 1398

روز كودك

صداي خنده ي تو، صداي زندگيست زندگي را زندگي كن دختركم عاشقانه كودكانه حتي وقتي بزرگ شدي ، كودكانه زندگي كن روز كودك مبارك مهرماه ٩٨ كوتاه كردن موهات براي اينكه توي زمستون راحت باشي و سرما نخوري دلبركم چقدر هم بهت مياد جشن روز كودك ، سالن تشريفات گاندو ، طبقه چهارم مجتمع زيتون ، اژانس تورهاي مادر و كودك ارديبهشت . باتشكر از خاله مهتاب روز كودك...
26 مهر 1398