یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

عشق یکتای ما

قلات97

یه روز پاییزی زیبا  شیراز  قلات اذر 97 بالاخره بعد از مدت ها که درخواست لباس محلی داشتی فرصت کردم و برات خریدم قربون صورت مثل ماهت بشم ...
21 آذر 1397

بازم ماموريت بابا

بابا ماموريت داشت و بازم رفت تهران ماهم رفتيم خانه بازي و شما يه دوست پيدا كردي و حسابي مامان بازي كردي . برام جالب بود از اين همه اتاق بازي كه اونجا بود آشپزخونه رو ترجيح دادي عزيز دلم فكر نميكردم به اين زودي و اين همه به بابا مهرداد وابسته بشي. اين چند روز كه بابا نبود هرروز ظهر كلي بهانه گرفتي و گريه كردي و بعدشم رفتي جاي بابا خوابيدي  يه شب خوب بانيلو طبقه ٢٤ هتل چمران فرودگاه منتظر بابا ...
18 آذر 1397

مامان بازي

دختر، زودتر راه می رود زودتر به تکلم می افتد زودتر به سن تکلیف می رسد اصلا انگار از همان اول، عجله دارد انگار هیچ وقت برای خودش وقت ندارد حتی بازی هایش، رنگ و بوی جان بخشیدن دارد چنان معصومانه عروسک‍‍ش را در آغوش می فشارد؛ گویی سال هاست طعم شیرین مادری را چشیده است. دختر بودن یعنی همیشه عجله داشتن برای رساندن محبت به دستان دیگران دختر که باشی مهربانی ات دست خودت نیست خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده اند دل رحم می شوی؛ حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند امروز ١٨ اذر ماه ٩٧ يكي از روياهامو به چشم ديدم اينكه همه وسايل مامان بازيتو چيدي گوشه اتاقت و مشغول بازي شدي . چقدر مامان ...
18 آذر 1397

در سه سال و سه ماهگی چه کارهایی انجام میدهی؟

قندی شیرین زبونم  چند وقت بود که فرصت نوشتن پیدا نکردم اما بالاخره یه روز پیدا شد که شما خواب تشریف دارین و من بیدار منم غنیمت شمردم و اومدم تا شیرین زبونی ها کارهای قشنگت توی سه سالگی رو برات ثبت کنم .  بازم اول مهر از راه رسید و علی رغم اینکه من چند تا مهد رو سر زدم و پیگیر بودم تا بزارمت مهد ولی مامان مخالفت کرد و گفت هنوز زوده و امسال هم پیش خودم باشه  برنامه امسالم هم سه روزه هست و شنبه دوشنبه و سه شنبه 7:30 تا 2:30 کلاس دارم . صبح ها خواب هستی که بغلت میکنم میبرمت حدودای 10 بیدار میشی صبحانه و ناهارتو اونجا میخوری و خودم میام دنبالت و حدودای 3 میرسیم خونه.  با دخترخانم خوشکل که...
2 آذر 1397

ابان ماه و تولد 30 سالگی مامان فرزانه

یک سال دیگه هم گذشت  یکی میگه یکسال بزرگتر شدم  یکی میگه یکسال پیرتر  یکی هم هیچی نمیگه  یک سال دیگه گذشت و من باید یک صفحه ی سفید دیگه که پیش رو  دارم رو پر کنم.  خدا کنه سال رو پربار باشه و غلط هام کم باشن .  یک سال گذشت و نمیدونم تونستم بزرگتر بشم یا نه ؟  تونستم همونی باشم که دلم می خواد یا نه؟ تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم یا نه ؟ شاید اونجوری که میخوام نبوده باشه ولی امیدوارم توی سال پیش رو هرکدومو که جوابش نه بوده بتونم انجام بدم تولد روز قشنگیه  و وقتی که اطرافیانت بهت تبریک میگن و ب...
1 آذر 1397

عکس های جدید اتلیه

آرزو می کنم دنیایت به زیبایی تمام آرزوهایت باشد  آرزو می کنم عشق رو با یه مرد واقعی تجربه کنی  مرد رویاهات مرد باشه مثل پدرت ارزو میکنم خوشبخت بشی  خوشبخت بمونی  و قدر خوشبختی رو خوب بدونی ...
1 آذر 1397

روز کودک 97

دخترکم  مخاطب تمام مادرانه هایم ، مادر بودن برای تو چه لذتی دارد . این بزرگ شدن و شیرین بودنت برایم همه چیز است جگر گوشه ام  کمی ارام تر بزرگ شو ........ ارام تر  بگذار بیشتر بویت را استشمام کنم بیشتر در اغوشم بفشارمت  بیشتر ببوسمت بیشتر نگاهت کنم و عاشقی کنم بگذار در هوای نفس هایت بیشتر غرق شوم  مادرانه هایم برای تو فقط برای تو تا همیشه این عکس های زیبا کاره خاله نیلوفر هستن.  جشن روز کودک امسال رو مامان جون و بابایی خونه الهه جون گرفتن برات جشن دوم رو داراب اقاجون تو خونشون زحمت کشیدن کیک هم مامانی خودش درست کرده...
1 آذر 1397

روزهای خوب و خوش در شهریور 97

اخرای شهریور اقاجون و عمه اینا اومدن شیراز و روزها رو کلی با اونا خوش گذروندیم .  رستوران خوشا شیراز همه مهمون اقاجون بودیم  تولد الهه جون  تولد بابایی اینجا هم قران انداختن گردن سهیلا جون تا ایشالله نی نی سالم و سلامتی بدنیا بیاره  اینم اخر تابستون و تولد خاله نیلوی مهربون و دوست داشتنی    ...
1 آذر 1397

سفر به اصفهان و محلات

اواخر مرداد ماه بابا یه سفر خوب رو برامون تدارک دید . سفر به دهکده توریستی محلات من و یکتا و بابا مهرداد با ماشین خودمون و بابایی مامان جون و نیلو هم با ماشین خودشون راهی سفر شدیم. البته دو سه رو قبلش رفتیم اصفهان و چندروزی حسابی اصفهان گشتیم . بعدشم رفتیم محلات سه روز اونجا بودیم و عموخسرو اینا هم خودشونو به ما رسوندن و خوشی سفرمون رو چند برابر کردن .  بعد از محلات از هم جداشدیم و ما به خاطر کار بابا مهرداد رفتیم تهران و مامان اینا برگشتن شیراز  مرسی از بابایی بابت این سفر خوب و عالی  اصفهان میدان امام وقتی که دخترم خسته میشه و به اغوش بابا پناه میبره اکواریوم اصفهان ش...
1 آذر 1397