یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

عشق یکتای ما

سفر تهران. سفری پر از ماجرا

بابایی مامان و خاله نیلو جمعه 22 مرداد رفتن تهران و از اوتجا با دایی مهدی رفتن شمال . بدرقه مامان اینا فرودگاه شیراز که بعدش تو خیلی گریه کردی دوشنبه 25 بابا مهرداد از اداره زنگ زد که یکی از دوستاش که ویلا کرفته بوده نمیخواد بره و پیشنهاد کرد که ما بریم و گفت که مامان جون باباجون چند ساله که تهران و شمال نرفتن فرصت خوبیه که بریم و اونا هم ببریم. خلاصه منم که همیشه اماده سفرم سریع 5 تا بلیط برا همون روز عصر ساعت 4 گرفتم و باباجون اینا هم از داراب حرکت کردن و سریع وسیله ها رو جمع کردیم و با یک ساعت تاخیر هواپیما حدودای ساعت 7 رسیدیم تهران و مستقیم رفتیم خونه عمو پژمان. فرودگاه شیراز ...
6 شهريور 1395

سیزده ماهگی همزمان با اولین روز دختر

دخترم با تو سخن می گویم ‏ زندگی درنگهم گلزاریست ‏ و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری ‏ من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم ‏ گل عفت ، گل صدرنگ امید ‏ گل فردای بزرگ گل فردای سپید چشم تو اینه ی روشن فردای من است ‏ روزت مبارک عشق مامان حالا یک سال و یک ماه سن داری . چقدر شیرین و خوشمزه شدی عزیزم هر وقت که خوابی میشینم روبروتو خیره میشم تو صورت معصومت. گاهی به خودم میگم زمان چقدر زود میگذره و حسرت اینو میخورم که شاید اونطوری که باید از داشتن دختری مثل تو لذت نمیبرم. عزیز مامان همه سعی و تلاشم اینه که تو هر دوره ای زندگیت بتونی نهایت بهره رو ببری. از نوزادی گرفته تا هر زم...
1 شهريور 1395
1