یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

عشق یکتای ما

شب های بی قراری

دیگه وقتشه که برای همیشه با اولین چیزی که مامانتو باهاش شناختی خدافظی کنی  میدونم سخته برات عزیزم ولی باور کن چاره ای نیست . به خدا قسم که من بیشتر از تو دارم اذیت میشم برا من بیشتر از تو سخته  وقتی میای سمتم و خودتو لوس می کنی و بوسم میکنی نفسم تو سینه حبس میشه . یه حالت خفگی بهم دست میده گاهی به خودم میگم اونایی که شیر خشکین از این نظر خیلی راحت ترن . شب اول: اون شب برا انتخاب رشته سعید خونه دایی اصغر بودیم و زندایی ماکارونی درست کرده بود اخر شب رفتیم پارک و اونجا شامتو کامل خوردی بعدشم تو ماشین خواب رفتی . ساعت 4 بود که با گریه بیدار شدی مثل هرشب که اون تایم شیر میخوردی یه نیم ساعت گری...
24 مرداد 1396

حال بده این روزهای من

نازنین من  بالاخره روزایی که مدت ها باعث استرس من شده بودن فرارسید. یکی دیگه از مراحل سخت دوران کودکیت رسیده و بازم طبق معمول با صبوری و بزرگواری زیاد داری من و شرمنده خودت میکنی.  از لحظه ای که تصمیم گرفتم بچه دار بشم برام مثل روز روشن بود که حتما حتما بچه من باید شیره ی جون خودمو بخوره و به نظرم یکی از زیباترین لذت های زندگی هر زنی لحظه هایی هست که نوزادش سرشو توی بغلت میزاره و از وجودت تغذیه میکنه تا بزرگ بشه.  خدا رو شکر تونستم 25 ماه تمام بهت شیر بدم . علی رغم بعضی از پیشنهادایی که بهم میدادن ولی من به خاطر سفارش اکید قران و علاقه شخصی خودم و نظر دکترت دقیقا تا پایان دوسالگیت بهت شیر داد...
22 مرداد 1396

دل نوشته

ناز دانه ام  ای یادگار روزهای زرد پاییزی مهم نیست که روزی دلت برای کسی دیگر میتپد  مهم این است که من و پدرت برای همیشه قلبمان برای تو میتپد و برای ارامش تو با تمام توانمان تلاش میکنیم تو بخند ، برقص ، بچگی کن ، عاشق شو و خوشبخت شو  فقط همین  ...
9 مرداد 1396

مسافرت تابستان 96

بعد از تولدت که برگشتیم شیراز بابا مهرداد برای ماموریت چند روزه باید میرفت تهران . من و شما  که از خدا خواسته بدو بدو باهاش رفتیم . بازم چند روز مزاجم عمو پژمان بودیم کلی بهمون خوش گذشت . بابا صبح ها میرفت اداره من و شماهم خواب. عصرا هم میرفتیم بیرون. بام تهران خونه خاله نرجس خونه عموجواد پیش عاطی جون و خونه دایی مهدی هم مهمون شدیم. بام تهران  خونه عمو پژمان ( یه پشه گنده لپتو گاز گرفته بود. برا همین یکمی زاپنی شدی) سرزمین عجایب و بازی با عمو پژمان 5شنبه و جمعه هم با دایی رفتیم شمال که هوا عالی بود و کلی اب بازی کردیم. قربونت بشم با اینکه یکم مریض بودی ولی مثل همیشه خ...
2 مرداد 1396

کنارگذاشتن پوشک

یکی از دغدغه های بزرگ من این بود که چطوری باید تو رو از پوشک بگیرم . اخه هرجا که مطلبی میخوندم یا چیزی میشنیدم حاکی از این بود که کار خیلی سختیه و باید کلی تلاش کنیم و همه  میگفتن سن دوسال و نیم برای این کار مناسبه ولی از اونجایی که شما خیلی خانوم و با شخصیت تشریف دارید خودتون قبل از رسیدن به دوسالگی خودکفا شدین و خودتونو از پوشک گرفتین.  دوهفته قبل از تولدت همش بهانه میگرفتی که پوشکات تنگه یا تیزه یا گرمه . منم سایز عوض میکردم مدل عوض میکردم ولی فایده نداشت تا اینکه یه روز خودت خوابیدی پوشکتو باز کردی و دیگه نزاشتی ببندمت. به همین راحتی  اینقدر خودت میدونستی که من روی تمیزی حساسم خودت کارمو راحت کردی . عا...
2 مرداد 1396
1