شب های بی قراری
دیگه وقتشه که برای همیشه با اولین چیزی که مامانتو باهاش شناختی خدافظی کنی میدونم سخته برات عزیزم ولی باور کن چاره ای نیست . به خدا قسم که من بیشتر از تو دارم اذیت میشم برا من بیشتر از تو سخته وقتی میای سمتم و خودتو لوس می کنی و بوسم میکنی نفسم تو سینه حبس میشه . یه حالت خفگی بهم دست میده گاهی به خودم میگم اونایی که شیر خشکین از این نظر خیلی راحت ترن . شب اول: اون شب برا انتخاب رشته سعید خونه دایی اصغر بودیم و زندایی ماکارونی درست کرده بود اخر شب رفتیم پارک و اونجا شامتو کامل خوردی بعدشم تو ماشین خواب رفتی . ساعت 4 بود که با گریه بیدار شدی مثل هرشب که اون تایم شیر میخوردی یه نیم ساعت گری...
نویسنده :
فرزانه
17:58