یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

عشق یکتای ما

نیم سالگیت مبارک

1394/11/11 11:15
نویسنده : فرزانه
373 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان سلام

به همین زودی 6 ماه گذشت و تو نیم ساله شدی. ایشاله 120 سالگیتو جشن بگیری عزیزم. 

میخوام اینجا با افتخار بهت اعلام کنم که من تا اخر 5 ماهگیت فقط شیر خودمو بهت دادم. حتی اب هم ندادم علی رغم اصرار های اطرافیان. به هر سختی بود شیره جونمو بهت دادم تا بعدها عذاب وجدان نداشته باشم از این جهت. هرروز که میدیدم قد و وزنت داره زیاد میشه و همه و همه از وجود خودم میگیری هزار بار خدا رو شکر میکردم. شکر از این جهت که لذت مادر بودنم رو با لذت شیر دادن صد برابر کرد. 

وزن تولد 2600

وزن 6 ماهگی 8 کیلو

قد تولد 50 سانتی متر 

قد 6 ماهگی 67 سانتی متر

توی این 6 ماه بالا پایین زیاد داشتیم. مثلا وقتی مادر فوت کرده بود به خاطر استرسا فقط باید راه میرفتم تا شیر بخوری. یا بعد از واکسن 4 ماهگیت فقط توی خواب میخوری. ولی من در هر شرایطی همه تلاشمو کردم که هرگز مجبور نشی لب به شیر خشک بزنی. حتی وقتی توی 5 ماهگی برا شیر خوردن یکم شیطونی میکردی با مشورت خانم دکتر پیشوا دیگه برات سرلاک شروع کردن و علی رغم اصرار های اطرافیان زیر بار شیرخشک نرفتم. 

توی این دو ماه اتفاقای زیادی نیوفتاد منو تو هم یک ماه تمام شیراز موندیم چون امتحانای خاله بود و اگه میرفتیم دیگه درس نمیخوند. 

3 دی ماه جشن نامزدی راحیل بود. که عکساشو میزارم. عصر جمعه بعد از ناهار که همه رفتن داراب چون حسابی بارون اومده بود و هوا عالی بود منو تو و بابامهرداد رفتیم تو کوچه های چمران و بعدشم بابا یه معجون شانار مهمونمون کرد. خیلی خوب بود

هفته بعدش جمعه ظهر دریاچه نمک

ا

الهی قربون خندیدنت برم

اینم هدیه جدید مامان که از داراب فرستاد بلوز شلوار و موبایل که همون روز زدی و موبایلتو شکوندی بعدشم کلی گریه کردی

الان اگه چیزی جلوت باشه سینه خیز خودتو بهش میرسونی ولی هنوز 4دست و پا نمیری

به دستور خانم دکتر قبل از واکسن برات فرنی درست کردم و حالا دو نوع کمکی میخوری. فرنی و سرلاک هردو رو هم دوست داری خداروشکر

اینم وقتی که به کمک بالش میشینی و سی دی بی بی انیشتین میبینی

وقتی اولین بار هویج رو دیدی

اینم مهمونی خونه خاله محبوبه . شما و اهورا جون

حالا از واکسن بگم برات . بازم واکسن و بازم استرسای من. اول بگم که چند روز قبلش چشم درد شدیدی گرفتم و به خاطر ورم زیادش رفتم دکتر که دکتر گفت گل مژه هست و احتمالا عصبیه. هر بار قبل از واکسنت یه بلایی سر من میاد. عزیزم طاقت مریضیتو اصلا ندارم. خدایا هیچ بچه های رو مریض نکن. آمیین

5 شنبه 24 نوبت واکسنت بود. الهی فدات شم بازم منو بابا بردیمت که واکسن بزنی. همون خانم قبلی بود که خیلی هم ماهر هست. از شب قبلش ته دلم میلرزید. این سوزن که توی پای تو میزنن انگار که شمشیر توی قلب من فرو میکنن. با اطمینان بهت بگم دردی که من میکشم اگه بیشتر از تو نباشه کمتر نیست. مخصوصا تو که اونقدر خانم و بزرگواری که اصلا گریه نمیکنی. حتی شبا برای شیر فقط یه صدای کوچو از خودت درمیاری که من بفهمم و بابا بیدار نشه. موقه زدن واکسن خیلی گریه نکردی. 2 روز اول هم با اینکه تب داشتی ولی اروم بودی و منم مرتب بهت استامینوفن میدادم. شنبه بابایی و مامان اومدن شیراز کار داشتن اون شب افتادی رو گریه و 3 ساعت تمام گریه کردی . هیچکئوم هم دلیلشو نمی دونستیم. استامینوفن و گریپ میکسچر هم کارساز نبود. الهی بمیرم اولین بار بود که این همه اشک ریختی. خلاصه ساعت 2 تو بغل بابا مهرداد خوابت برد

قربون اخمت برم من 

فرداش منو تو با بابایی اینا رفتیم داراب ولی اون روز عصر هو بازم گریه شدید کردی و منم نمیدونستم چرا. 

فرداش رفتیم دکتر و دکتر گفت که گوشت و گلوت قرمزه و ممکنه از عوارض واکسن باشه. الهی فدات بشم عشقم من می دونستم تو بی دلیل گریه نمی کنی. خداروشکر فعلا 6 ماهی واکسن نداری.

توی ماشین بابایی تو راه داراب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)