یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

عشق یکتای ما

ماه دوازدهم

1395/4/8 1:27
نویسنده : فرزانه
238 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزترینم 

این روزها حسابی درگیر تدارک کارهای تولدت هستم. علی رغم مخالفت همه برای گرفتن تولد مفصل ولی خودم حسابی تاکید بر گرفتنش دارم . هرچی همه میگن امسال زوده و خودش چیزی متوجه نیست ولی من میدونم که تو عاشق جشن و شادی هستی و میخوام سالروز زمینی شدن فرشته زندگیمو جشن بگیرم. از بچگی آرزو داشتم که یه دختر کوچولو داشته باشم و جشن تولد یکسالگیشو به بهترین شکل برگزار کنم. 

جا داره همینجا از بابا مهرداد تشکر کنم که الان حدود دو هفته ای هست که پا به پای من کل شیرازو برای پیدا کردن یه رستوران خوب میگرده و انصافا برای دیوونه بازیام پایه خوبی هست. واسه همینه که عاشقشم چشمک

این روزها که عکسا و فیلمهای یک سال گذشته رو مرور میکنم باورش برام سخته که تویی که هر روز توی بغلم بزرگ و بزرگتر میشی همون موجود کوچولویی هستی که توی شکمم بودی. 

 

این روزها حسابی به یاد سال گذشته خاطرات بارداریمو مرور میکنم، اون روزایی که هر لحظه رو در انتظار لگد هات سپری میکردم. 

وقتایی که نوبت دکتر د اشتم چشمم به صفحه مانیتور دکتر میدوختم تا دست و پای کوچولوتو ببینم یا اینکه هربار گوشیمو آماده میزاشتم تا صدای قلب مهربونتو ضبط کنم . 

پارسال این روزا دل تو دلم نبود . مدام به بابا مهرداد و خاله نیلو میگفتم یعنی چه شکلیه؟ یعنی مثل منه؟ چشماش چه رنگیه؟ و ... خلاصه نمیدونستم خدا یه فرشته مثل ماه رو برام فرستاده ، یکی که همدم و مونسمه ، یار و غمخوارم، عزیز دلم ، عشقم ، جونم ، نفسم , عمرم 

این روزا هرکار و هر چیزی رو که یبار ببینی یاد میگیری ، مخصوصا اگه بابا مهرداد بهت یاد بده فورا تکرارش میکنی. 

دستتو کنار مبل میگیری و راه میری  یه جورایی از دیوار راست میری بالا

خودکار دست میگیری و نقاشی میکشی البته بیشتر روی صورتت

عاشق شهربازی هستی

 

روی دوزانو میشینی و میخندی

دست میزنی و میرقصی 

دست و پاتو موهاتو و زبونتو نشون میدی 

دالی بازی رو خیلی دوست داری 

تلفن و میگیری دستت و الو میگی 

تاچ موبایلا رو میدونی و خودت عکسا رو رد میکنی و کلیپ پلی میکنی

خیره میشی به خاله یا بابا بعد یدفه میگی پخ و خودتم دست میزنی و میخندی 

شونه برمیداری و موهاتو شونه میکنی 

شبا پستونکتو میزارم بالای سرت اگه بیدار بشی خودت برمیداری و میخوری و دوباره خواب میری. البته اگه شیر نخوای

هرچی بخوای بخوری اول به همه تعارف میکنی مخصوصا بابا مهرداد

با بابا مهرداد پلیس بازی می کنی و بعد شلیک میگی تق و بعدشم پهن میشی وسط سالن 

روزی صد بار کشو ها رو خالی میکنی 

چندتا کلمه هم میگی البته بیشتر اولاشون مثل: 

با : بابا

ما: مامان 

در در : بیرون رفتن 

تق : شکلیک موبایل

 تتی : دالی 

خخخ: خاله

پو: پویا

عمه : عمه

میو : صدای گربه 

مم مم : هرچیز خوردنی

به به : خوردنی که خیلی دوست داری 

اینم بگم که عاشق میوه هستی مثل بابا مهرداد و توی میوه ها انگور و موز و پرتغال رو خیلی دوست داری. 

پا به پای خاله هم ماکارونی و نودل میخوری. 

اینم شبی که مهتاب جون از هند اومده بود و ما مهمونشون بودیم که الهه صورتتو نقاشی کرد

الان که دارم این پست و تایپ میکنم بابامهرداد و خاله دارن ریسه های تولدتو اماده میکنن. عصری هم رستوران اوکی کردیم و کیک سفارش دادیم. 

ایشاله خدا بهم قوت بده یه جشن خوشکل برات بگیرم عشق مامان 

پسندها (1)

نظرات (0)