یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

عشق یکتای ما

حال بده این روزهای من

1396/5/22 18:10
نویسنده : فرزانه
168 بازدید
اشتراک گذاری

نازنین من 

بالاخره روزایی که مدت ها باعث استرس من شده بودن فرارسید. یکی دیگه از مراحل سخت دوران کودکیت رسیده و بازم طبق معمول با صبوری و بزرگواری زیاد داری من و شرمنده خودت میکنی. 

از لحظه ای که تصمیم گرفتم بچه دار بشم برام مثل روز روشن بود که حتما حتما بچه من باید شیره ی جون خودمو بخوره و به نظرم یکی از زیباترین لذت های زندگی هر زنی لحظه هایی هست که نوزادش سرشو توی بغلت میزاره و از وجودت تغذیه میکنه تا بزرگ بشه. 

خدا رو شکر تونستم 25 ماه تمام بهت شیر بدم . علی رغم بعضی از پیشنهادایی که بهم میدادن ولی من به خاطر سفارش اکید قران و علاقه شخصی خودم و نظر دکترت دقیقا تا پایان دوسالگیت بهت شیر دادم. 

وقتی روز تولد دوسالگیت نظر دکتر رو برای قطع شیر پرسیدم ایشون گفتن به خاطر گرمی هوا یکم دیگه به تاخیر بندازیم ولی از همون موقع به جای روش های قدیمی روش تدریجی رو انتخاب کردم تا کمترین صدمه روحی و جسمی بهت نخوره . 

توی این یک ماه گذشته دیگه در طول روز بهت شیر نمیدادم فقط موقع خواب ظهر و شب . تو هم دیگه کمتر زمانایی غیر از خواب سراغشو میگرفتی و اگه گرسنه نمیموندی خیلی اصراری نداشتی. 

یک هفته ای هست که دیگه ظهر هم بهت نمیدم و بعد از ناهار خوردن سریع میریم تو رختخواب و برات کتاب قصه میخونم تا خواب بری

و شیر خوردنت فقط شده وقتی خوابی اونم فقط شب. البته چند روز گذشته داراب بودیم و معمولا وقتی اونجایی اینقدر با بچه ها سرگرم میشی و بازی میکنی و خسته میشی که اصلا فرصت نمیکنی حتی سراغشو بگیری. 

دخترکم چند روزیه که یه بغض بزرگ تو گلومه . چند روزه که دلم لک زده که توی بیداری تو بغلم بخوابی و هی این ور اون ور کنی و اخرشم با خوشحالی دستاتو تکون بدی و بگی تموووووووووووووووووووم . دلم پر میزنه برا لحظه های که تو بغلم و در حین شیر خوردن اول دستاتو و بعد پاهاتو یکی یکی میاوردی جلوی لبم تا ببوسمشون. اون اشاره هات به من وقتی که مامان بهت میگفت شیر تو شیشه میخوری و تو در جوابش به من اشاره میکردی و میگفتی نه اییی اییییی اووووو اووووو. (منظور به شیر من ) . 

خدا رو شکر میکنم که شیرینی همه این لحظه ها رو چشیدم. 

دیشب دوبار بیدار شدی و شیر خواستی که برخلاف همیشه که کنارت میخوابیدم و بهت میدادم دیشب نشستم و با تمام وجودم تو اغوشم گرفتمت و هزار بار دستات و بوسیدم . بالاخره بغضم شکست و برای اخرین باری که از وجودم تغذیه کردی اشکام جاری شدن. خییییییییلی گریه کردم عزیزم چون تصمیم دارم از امشب دیگه شب هم بهت شیر ندم. 

امروز صبح تا ظهر که بعد از چند روز شلوغی دوتایی خونه تنها بودیم چند بار امدی ازمخواستی بهت شیر بدم . منم مجبور شدم یکم شربت اندانسترون بزنم بهش که وقتی میخوری مزه ی تلخی رو حس کنی و کلی برات توضیح  دادم که شیر مامان خراب شده. بدمزه هست و تلخه. همون توضیحاتم برا نخوردنت کافی بود و تو لب نزدی . 

دقیقا مثل یه ادم بزرگ و خیلیل منطقی پذیرفتی که تلخه بعد هم که مهرداد اومد بهش گفتی شیر مامان تلخ شده و در جواب سوال مهرداد که دوست داری شیر تو شیشه نی دار بخوری گفتی اره و نصف شیشه شیر خوردی و بعدشم خواستی که مهرداد پیشت بخوابه ، خوابیدی و الانم هنوز خوابی 

ولی خبر نداری از اینکه برای تنبیه من اجازه ندادی پیشت بخوابم باعث شد که یک ساعت اشک بریزم و اصلا حتی نتونستم بخوابم . 

تو خودت یه روانشناسی عزیزم . اخه همه میگن سعی کنم تو این چند روز کمتر پیشت بخوابم که هوس نکنی ولی از اونجایی که من بدون صدای نفسات خوابم نمیبره نتونستم ولی تو خودت من و مجبور کردی جدا بخوابم. 

الهی که مامان فدای این همه صبوری و مهربونیت عشقم جونم عمرم نفسم. 

خدایا کمک کن امشب هم بخوبی بگذره. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)