یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

عشق یکتای ما

دو ماه اول زندگی

1394/6/29 11:43
نویسنده : فرزانه
719 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره روزای سخت گذاشتنت زیر مهتابی گذشت. عزیز دلم روز چهارشنبه من و بابایی و مامان و بابامهرداد رفتیم و دوباره ازت خون گرفتیم و وقتی درجه زردیت 9 بود دیگه دستگاه رو دادیم تحویل و اومدیم خونه. عصرش به خاطر خوب شدنت رفتیم آسونه و بابایی تورو برد زیارت. الهی مامان فدات بشه من خیلی آسونه رو دوست دارم و همیشه هم ازش حاجت گرفتم. 

 5 شنبه که تو 8 روزه شده بودی ما با عمه فاطمه و علیرضا که شیراز بودن عازم داراب شدیم. مامانی رفته بود خونه بابایی و شام درست کرده بود و همه رو دعوت کرده بود. آقا هم برات یه گوسفند قربونی کرد. دستش درد نکنه

هنوز از مرخصی بابا مهرداد یک هفته مونده بود و ما اون هفته رو داراب موندیم و کلی مهمونی رفتیم و بهمون خوش گذشت.5شنبه بعدش بابا مهرداد شیفت بود و اومد شیراز و جمعه من و تو مامان و بابایی و خاله نیلو اومدیم اومدیم شیراز و دو روز بعدش مامان اینا رفتن و منو تو و بابایی موندیم شیراز. 

تو 17 روزه بودی که من برا اولین بار باید رسیدگی به تو و خونه روتنهایی انجام می دادم. آشپزی بچه داری و از همه بدتر اماده شدن برای جلسه دفاع 

دوست داشتم زود از شر این درس و دانشگاه راحت شم تا با خیال راحت همه وقتمو با تو عزیز دلم بگذرونم. فرداش برای اولین بار تنهایی بردمت حمووم . تو عاشق حمام هستی عزیز دلم تا وقتی اونجایی صداتم در نمیاد ولی تا می خوام لباس تنت کنم کلی ناراحت یشی. 

ولی تو اصلا نمیزاشتی که من درس بخونم و تصمیم گرفتیم که بریم داراب . آخر هفته من و تو و بابامهرداد تنهایی عازم داراب شدیم و تو کل مسیر بیدار بودی و دوست داشتی باهات بازی کنم. 

دو هفته داراب موندیم و بابامهرداد هم اخر هفته بهمون سر میزد هربار برات یه کادو خوشکل می آورد. 

تو اون مدت داراب جشن عروسی سهیلا جون بود و ما هرشب میرفتیم خونه عمو یا خونه عروس برا چیدن جهاز . بقیه کارا . تو هم حسابی بهت خوش میگذشت چون دائم بغل این و اون بودی و باهات بازی می کردن. روزا هم خاله بغلت می کرد و منم درس میخوندم. 

عزیزم این لباسو عمه فاطمه خرید برات که عروسی سهیلا پوشیدیش

این دستمال سر هم سوغات بابامهرداد بود

اولین باری که رفتیم خونه باباجون 

 

بعد از دو هفته برگشتیم شیراز و من باید کارای جلسه دفاع رو انجام می دادم. شنبه 21 مرداد برای دفاع من مشخص شده بود . مامان اینا مثل همیشه به دادم رسیدن. از دوشنبه اومدن شیراز تا من خوب بتونم به کارام برسم. استرس دفاع از یه طرف و فکر اینکه تو همون موقع بیدار بشی و شیر بخوای هم کلی اعصابمو به هم ریخته بود. مامان جون هم زحمت کشیدن روز جمعه خوشونو رسوندن شیراز تا توی جلسه دفاع شرکت کنن. الهی فدات بشم تو تا اخر جلسه خوابیدی و صداتم درنیومد. الهییییییییییییییییییییی فدات بشه مامان

 

بالاخره روزای سخت گذاشتنت زیر مهتابی گذشت. عزیز دلم روز چهارشنبه من و بابایی و مامان و بابامهرداد رفتیم و دوباره ازت خون گرفتیم و وقتی درجه زردیت 9 بود دیگه دستگاه رو دادیم تحویل و اومدیم خونه. عصرش به خاطر خوب شدنت رفتیم آسونه و بابایی تورو برد زیارت. الهی مامان فدات بشه من خیلی آسونه رو دوست دارم و همیشه هم ازش حاجت گرفتم. 

 5 شنبه که تو 8 روزه شده بودی ما با عمه فاطمه و علیرضا که شیراز بودن عازم داراب شدیم. مامانی رفته بود خونه بابایی و شام درست کرده بود و همه رو دعوت کرده بود. آقا هم برات یه گوسفند قربونی کرد. دستش درد نکنه

هنوز از مرخصی بابا مهرداد یک هفته مونده بود و ما اون هفته رو داراب موندیم و کلی مهمونی رفتیم و بهمون خوش گذشت.5شنبه بعدش بابا مهرداد شیفت بود و اومد شیراز و جمعه من و تو مامان و بابایی و خاله نیلو اومدیم اومدیم شیراز و دو روز بعدش مامان اینا رفتن و منو تو و بابایی موندیم شیراز. 

تو 17 روزه بودی که من برا اولین بار باید رسیدگی به تو و خونه روتنهایی انجام می دادم. آشپزی بچه داری و از همه بدتر اماده شدن برای جلسه دفاع 

دوست داشتم زود از شر این درس و دانشگاه راحت شم تا با خیال راحت همه وقتمو با تو عزیز دلم بگذرونم. فرداش برای اولین بار تنهایی بردمت حمووم . تو عاشق حمام هستی عزیز دلم تا وقتی اونجایی صداتم در نمیاد ولی تا می خوام لباس تنت کنم کلی ناراحت یشی. 

ولی تو اصلا نمیزاشتی که من درس بخونم و تصمیم گرفتیم که بریم داراب . آخر هفته من و تو و بابامهرداد تنهایی عازم داراب شدیم و تو کل مسیر بیدار بودی و دوست داشتی باهات بازی کنم. 

دو هفته داراب موندیم و بابامهرداد هم اخر هفته بهمون سر میزد هربار برات یه کادو خوشکل می آورد. 

تو اون مدت داراب جشن عروسی سهیلا جون بود و ما هرشب میرفتیم خونه عمو یا خونه عروس برا چیدن جهاز . بقیه کارا . تو هم حسابی بهت خوش میگذشت چون دائم بغل این و اون بودی و باهات بازی می کردن. روزا هم خاله بغلت می کرد و منم درس میخوندم. 

عزیزم این لباسو عمه فاطمه خرید برات که عروسی سهیلا پوشیدیش

این دستمال سر هم سوغات بابامهرداد بود

اولین باری که رفتیم خونه باباجون 

 

بعد از دو هفته برگشتیم شیراز و من باید کارای جلسه دفاع رو انجام می دادم. شنبه 21 مرداد برای دفاع من مشخص شده بود . مامان اینا مثل همیشه به دادم رسیدن. از دوشنبه اومدن شیراز تا من خوب بتونم به کارام برسم. استرس دفاع از یه طرف و فکر اینکه تو همون موقع بیدار بشی و شیر بخوای هم کلی اعصابمو به هم ریخته بود. مامان جون هم زحمت کشیدن روز جمعه خوشونو رسوندن شیراز تا توی جلسه دفاع شرکت کنن. الهی فدات بشم تو تا اخر جلسه خوابیدی و صداتم درنیومد. الهییییییییییییییییییییی فدات بشه مامان

 
پسندها (2)

نظرات (2)

مامانی
30 شهریور 94 13:57
خدانگه دار یکتا گلی باشه[ ممنون عزیزم]
همراه رایانه
7 مهر 94 14:43
همراه رایانه مرکز پاسخگویی مشکلات رایانه ای تلفن تماس از طریق خط ثابت : 9099070345 www.poshtyban.ir