یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

عشق یکتای ما

خداحافظی با پستانک

1397/4/14 12:28
نویسنده : فرزانه
896 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مادر 

میخوام امروز امروز برات از یکی از سخت ترین مرحله های نوزادیت بگم . خداحافظی با پستونک 

وقتی بدنیا اومدی هم خودم هم مامان و  تلاش زیادی کردیم تا تو پستونک دهنی بخوری که البته خیلی نتیجه ای نداشت میدونی دخترم چون من باید میرفتم سر کار و تو هم شیشه نمیخوردی برات بهتر بود که پستونک دهنی داشته باشی. 

بعد از این که مدل های مختلفش رو خریدم و شما هم نخوردی سفر کیشمون با امین اینا توی سه ماهگیت پیش اومد و اونجا برات این مدل چیکو رو خریدم که شاید دوست داشته باشی. 

وقتی من و بابا مهرداد رفتیم پاراسل و تو هم پیش فهیمه جون موندی ، چون اونجا ما خیلی معطل شدیم و تو هم غیر از شیر من چیزی نمیخوردی فهیمه جون بهت پستونک داده بود تا خواب بری خداروشکر  این  مدل رو پسندیدی این شد که پستونک خور شدی

وقتی خیلی نگرانت بودم فهیمه این عکس رو برام فرستاد و گفت دخترت پستونک خور شد و خواب رفت 

عکس های خوشکلت با پستونک دهنی در زمان های مختلف 

البته خیلی بهش وابسته نبودی و فقط زمان هایی که میخواستی بخوابی میخوردی و بعدشم مینداختیش بیرون. تا پارسال که دیگه شیر خودمو بهت ندادم از اون به بعد دیگه اگه پستونک و پتو نداشتی اصلا نمیتونستی بخوابی و خلاصه روز به روز بهش وابسته تر شدی. 

بعد از تولد سه سالگیت یک هفته موندم داراب تا ازت بگیرم ولی از اونجایی که مامان جون تحمل ناراحتی و بهانه گیریتو ندارم نشد و گذاشتم شیراز خونه خودمون. 

روز اول یکم سرشو سوراخ کردم و وقتی خوردی فوری متوجه شدی و پرسیدی که چرا پاره شده منم گفتم که شما بزرگ شدی و دندونات تیز شده و پستونک ها تو دهنت جا نمیشن و پاره میشن. دیگه چیزی نگفتی تا ظهر که خواستی بخوابی ، همه مدل خوابیدن رو امتحان کردیم : قصه ، لالایی ، کالسکه ، رو پام ، ... ولی نتونستی خواب بری و خلاصه همون پستونکتو با همون وضع پاره بودنش خوردی و خواب رفتی . دو روز اول اینجوری بود و فقط وقت خواب یکم میخوردیش روز سوم سرشو با قیچی بریدم و گفتم از بس که خوردیش اینطوری شده تو هم کنار اومدی . ظهرشم بابا برات میز صندلی خرید و جایزه اورد برات تو هم هیجان زده شدی و پستونکت رو کلا انداختیش دور . دیگه اسمی ازش نیاوردی ولی چند روز بهانه های الکی میگرفتی و کم تحمل و بی حوصله بودی . به هر دلیلی هم گریه میکردی . نبود مامان اینا شیراز و این بهانه گیری هات خیلی سخت بود ولی خدا رو شکر الهه و عمو فرزاد بودن و هر روز عصر یه جا میرفتیم تا تو خوب بازی کنی و خسته بشی و شب راحت بخوابی. 

الحمدلله که این مرحله از زندگیتم گذشت و حالا حسابی بزرگ و خانم شدی. 

دوستت دارم نفسم

اخرین باری که پستونک میخوردی. عکس یادگاری 

 

عکس پستونک سربریده

اولین روزی که بدون پستونک رو پام خواب رفتی

جایزه بابا مهرداد

بعد از یک هفته تمام بدنت تک تک های قرمز پیدا شد با خارش و درد شدید که مجبور شدم ببرمت دکتر که دکتر گفت یا حساسیته یا ممکنه ریشه عصبی داشته باشه که تشخیص خودم این بود که به خاطر  دوری از پستونک بوده که خدارو شکر بعد از دو روز اوکی شدی. 

عکس از دست تپل یکتا

 

 

پسندها (7)

نظرات (1)

sarasara
16 تیر 97 18:51
پستونک بینوا رو سر بریدن محیا زیاد اهل پستونک نبود گاهداری میخورد ولی بازم براش قایم کردم یا یادش بیاد براش خاطره بشه حتما یکتا جون خیلی وابسته بوده