سومین ماه زندگی و اولین سفر
سلام دختر نازنینم
می خوام از سومین ماه زندگیت بگم که شروعش با زدن واکسن دوماهگیت همراه بود الهی مامانت فدات بشه یه روز تمام تب داشتی و من و بابایی مدام برات دستمال میزاشتیم و پاشویه می کردیم عزیزم دردت زیاد بود ولی خوب برا سلامتیت لازم بود دیگه.
اخر هفته مامان و بابایی و نیلو اومدن شیراز و تولد خاله نیلو رو توی باربیکیو هفت خوان گرفتیم . من و شما و بابا مهرداد براش ساعت مچی گرفتیم
هفته بعدش بابایی من و شما رو رسوند داراب . روز عید قربان اقاجون گوسفند قربونی کرد و ما هم اون شب خونه اقااینا مهمون بودید . اینم عکس شما با ببعی
به خاطر تولد اقا معین. یه لباس خوشکل تنت کردم ولی شما کل تولد رو خواب بودی.
اون شب بابا برگشت شیراز و من و شما موندیم داراب چون هفته بعدش اقاجون یه مهمونی مفصل ترتیب داده بود به خاطر فارغ التحصیلی من و الهه جون و خانم دکتر سهیلا. اون شب که شب عید غدیر هم بود خیلی خوش گذشت و شما هم کلش بیدار بودی و بغل همه میرفتی و کلی عکس انداختی.
فردای اون روز یعنی ده مهر من و شما و بابا مهرداد با امین و فهیمه جون و صبا خوشکل اومدیم شیراز تا باهمدیگه راهی کیش بشیم. عزیز دلم این اولین مسافرت زندگیت بود. کلی همه مخالفت کردن چون شما فقط دو ماه و نیم سن داشتی و کیش هم هنوز گرم بود ولی من و بابا مهرداد توکل به خدا کردیم و راهی سفر شدیم. الهی دورت بگردم شما هم سنگ تموم گذاشتی و کل سفر صبورانه تحمل کردی. توی پرواز توی پاساژا و حتی توی کنسرتا با صدای بلند می خوابیدی و اصلا اذیتمون کردی. یه روزم گذاشتیمت پیش فهیمه جون و صبا خوشکل و من و بابا مهرداد رفتیم و پاراسل سوار شدیم . جات خالی عشقم خیییییییییلی خوش گذشت . ایشاله سفرهای بعدی بزرگتر بشی سه نفری سوار شیم. اینم عکسهای سفر
یکتا جونم تو فرودگاه شیراز
عزیزم تو هواپیما کلی خندیدی
شما و صبا خوشکل توی هتل
شما تو بغل بابا مهرداد بازار پردیس
اینم جنگ شادی با صدای بلند خوابیدی. البته بابا دستمال گذاشت رو گوشت
من و بابا مهرداد سوار پاراسل
و اینم برگشت
هفته بعدشم چون ماه محرم شروع شد رفتیم داراب تا توی همایش شیرخواره ها و بقیه مراسم ها شرکت کنیم. که توی پست بعدی برات می نویسم