یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

عشق یکتای ما

اولین نوروز زندگی یکتا جون

1395/1/19 17:57
نویسنده : فرزانه
561 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم ، عشقم، برگ گلم : سلام مامانم 

سال 94 هم تموم شد. سالی که برای من قشنگ ترین و مهم ترین اتفاق زندگیم رو رقم زد. اتفاق برزگی چون مادر شدن. ممنونم عزیزم ممنون که هستی و نگاه من رو به زندی تغییر دادی. حالا با حضور تو دنیای من خیلی زیباتر شده. تو روز به روز منو بیشتر به خدای خودم نزدیک میکنی. ممنونم عزیزم

توی این پست میخوام برات از خاطره ی اولین نوروز زندگیت بگم.  سال 1395 هجری شمسی. سالی که با کلی شادی شروع شد و خداروشکر کلی به همه خوش گذشت. 

بعد از جشن عروسی الهه جون یعنی 21 اسفند ما اومدیم شیراز چون هم من یکم خرید داشتم و هم شما وقت دکتر برا چکاپ. اخر هفته بابا کلی تلاش کرد و مرخصی گرفت و تونستیم خودمونو برا 4 شنبه سوری به بقیه برسونیم. مراسم توی باغ عمه جون و همزمان با تولد محمد حسین انجام شد و خییییلی خییییلی خوش گذشت. تو هم توی اون اتیش بازیا و صدای ترقه ها هیجان زده شده بودی کلی خندیدی. 

اینم فشفشه ابشاری که خاله نیلو به افتخار ورودت به مراسم زد

بالن ارزوها که بابا مهرداد برا همه خرید و کلی مراسم امسال رو جذاب کرد. 

و خاله جون که به افتخار تو یه بالن رو به آسمون فرستاد و برات کلی آرزوی خوب از خدا خواست

 

 

 

 

28 اسفند مراسم جشن عقد راحیل جون و اقارضا بود که تو عصر همون روز بدون هیچ دلیلی یدفه تب کردی. خیلیا میگفتن میخواد دندونت دربیاد خیلیا هم معتقد بودن چشم خوردی از بس که میرقصی و دلبری میکنی قربونت بشم. من و بابا اخر مراسم موقع شام رفتیم و تو هم کلا تو ماشین خواب بودی. 

روز تحویل سال فرارسیدو مامان و بابایی به خاطر اولین سال نوه دار شدنشون همه رو به صرف صبحانه و تحویل سال دعوت کردن خونه. تحویل سال ساعت 8:00:12 بود و مهمونا از ساعت 7 خودشونو به اونجا میرسوندن. امسال همه خوشحال بودن چون پروقسور امیرحسین و خانم دکتر سارا بعد از 6 سال از امریکا اومده بودن. 

دکتر علیرضا بعد از 5 سال از امریکا اومده بود . احمداقا و بیتا جون از مالزی اومده بودن. دکتر عمرانی و فیروزه جون  و امیرهای عزیز هم از امریکا خودشونو برای سال تحویل به داراب رسونده بودن و خلاصه جمعمون جمع بود فقط دکترحسام و مرجان خانم و شایان نبودن که رفته بودن هند تا سال تحویل رو پیش مهتاب جون باشن. 

خلاصه تو هم یه ربع قبل از تحویل سال بیدار شدی و اماده و سرحال تو بغل مامان سال جدیدت رو شروع کردی. عزیز دل مامان امیدوارم امسال برات پر از سلامتی اتفاقای خوب باشه. بعدش تو حیاط سفره صبحونه پهن بود و انصافا بابایی سنگ تموم گذاشته بود. صبحانه شامل: پنیر کره خامه حلوا عدسی لوبیا نیمرو املت تخم مرغ سوسیس اب پرتغال چای نسکافه بود و کلی به همه چسبید. شما هم همونموقع خوابیدی و آخرای مراسم عیدی

دادن بیدار شدی . امسال به خاطر حضور تو بابامهرداد هم برا اولین بار به جمع عیدی بده ها پیوست. 

یکتا و سفره هفت سین مامان 

عکس دسته جمعی بعد از تحول سال

مراسم عیدی دادن تو حیاط خونه بابایی

 

سفره صبحانه که بابا از 6:30 صبح اماده کرده بود

بعد از اون تا 6 فروردین داراب بودیم و اقادایی های عزیز به مناسبت اومدن بچه ها هر روز مهمونی دادن و کلی خوش گذشت. 

عیدی گرفتن یکتا از دست عمه جون. عمه باباجون و مامانی

 

عید دیدنی منزل اقاجون که اقاجون به تنها نتیجش ربع سکه عیدی داد

5 فروردین باغ عمه جون 

یکتا بغل امیر علی مهربون که خییییییلی دوستت داشت

6 ما اومدیم شیراز چون بابا از 7 فروردین باید میرفت سرکار . و چون روز 9 فروردین جشن عقد دکتر احسان و عاطفه جون بود باید برمیگشتیم داراب.

اون دوروز که شیراز بودیم چند جا عید دیدنی رفتیم. اینم یکتا منزل عمو بهنام

روز عقد عمو احسان که خیلی دوستت داره و واقعا برات زحمت هم کشیده تو هم سنگ تموم گذاشتی و از اول تا اخر مراسم استیج رو ترک نکردی و با بابا مهرداد کلی رقصیدی

یکتا و عمو فرزاد که کل مراسم بغلش بودی 

اینم دکتر احمد 

جشن روز مادر رو توی باغ گرفتیم ولی تو همه ی مدت تو ماشین خواب بودی. 

امسال روز مادر برا من با همه سالها فرق داشت. حالا تو هستی و من میفهمم مادری یعنی چه؟ مادر بودن چقدر شیرینه. مادر یعنی وقتی که تو اوج گریه سرتو میزاری رو سینه منو با تپش قلبم اروم میشی. مادر بودن یعنی وقتی توی جمع با چشمات منو نگاه میکنی و خواهش میکنی بغلت کنم. وقتی که هرجایی چز تو بغلم هستی دلم میلرزه . وقتی یه باد سرد میاد تمام تنم یخ میکنه که مبادا سرمابخوری. وقتی گشنه ای و شیره جون من سیرت میکنه. مادری خیلی شیرینه دخترم. ایشاله خودت مامان میشی و میفهمی. بابا مهرداد هم برام یه کت شلوار خوشکل خرید که برا جشن عمو احسان پوشیدم.

اینم هدیه دادنت به مامان

 

عید دیدنی ها ادامه داشت تا روز سیزده بدر و باغ و خدافظی و شیراز

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

احسان
12 تیر 95 9:44
به به . من داشتم عکس حاج خسرو رو سرچ میکردم که به صفحه شما رسیدم.....ماشالا به این خانواده ی مستحکم و ماشالا به کوچولوتون.دختر منم یک سال و شش ماهشه....اسمش دینا ست.