یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

عشق یکتای ما

دلنوشته

1397/1/18 23:27
نویسنده : فرزانه
1,034 بازدید
اشتراک گذاری




دختر ناز منی تو شعر و اواز منی تو
با طلوع این تولد تازه اغاز منی تو
غنچه تازه باغی که شدی فصل بهارم
تو رو دوست دارم ببینم تا نهایت در کنارم
مهربونترينم
دخترم
نازنينم
از شيرين زبونياي اين روزات هرچي بگم بازم كمه
تقريبا تمام جمله ها رو صحيح و كامل بيان ميكني
حالا ديگه كاراي شخصيتو ميتوني خودت انجام بدي
ميتوني شلوار و كفشتو خودت بپوشي
جورابتو دربياري
اتاقتو كه خيلي وقته جدا كردي
بعد از يه تصادف كوچك كه يه شب باروني با اسنپ داشتيم الان ديگه خودت به اين نتيجه رسيدي كه تو ماشين بايد تو صندليت بشيني و بابا مهرداد هم برات يه صندلي بزرگتر خريد و خداروشكر با اين موضوع كنار اومدي
شعر هاي
خوشحال و شاد و خندانم
بارون مياد شر شر شر
اتل متل
اي جان از حامد همايون
يار يارم از هيراد
يه دختر دارم
اتل متل
و ... كه يادم نمياد رو كامل ميخوني
قصه هاي
عروسي خاله سوسكه
متين كوچولو
تولد مرسانا
شايان و نويد رفتن مدرسه
كدوقل قله زن
شنگول و منگول رو تعريف ميكني
خلاصه كه خانومي شدي برا خودت
عزيز مامان روز به روز بيشتر محو قدرت خداوند ميشم كه اين طور دقيق همه روياهام رو به حقيقت رسوند و تو رو به بهترين نحوي كه ميشد بهم هديه داد
زبونم عاجزه از شكر خداوند بابت داشتن فرشته اي مثل تو






سير نميشم از بازي كردن و صحبت كردن باهات
سير نميشم از نگاه كردن به صورت مثل ماهت
گذشت زمان فراموشم ميشه وقتي كه خودتو تو بغلم رها ميكني و با زبون شيرينت ميگي قلبونت بشم من
كاش ميتونستم اين دقيقه هايي كه سرتو رو شونم ميزاري رو ذخيره كنم
نگه دارمشون توي يه صندوق برا روزايي كه ازم دور ميشي
وقتي كه بزرگ ميشي و ديگه تو بغلم جا نميشي
وقتي كه ميري دنبال زندگي خودتو و منو در حسرت اين لحظه ها ميزاري
كاش ميتونستم
ولي عزيزم اغوش و من و بابا مهرداد هميشه و همه جا به روت بازه
ما هستيم عزيزم تو فقط لب تر كن
دلنوشته
پسندها (1)

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
20 فروردین 97 8:10
محبت