خلاصه ای از زندگی مشترک مامان بابا
عزیز دلم سلام می خوام امروزبرات خلاصه ای از زندگی مشترک من و بابا بگم تابستون سال 1388 من تازه دانشگاهمو تموم کرده بودم و بابایی هنوز ترم اخر دانشگاه افسری بود که یه نیمه شب ماه رمضون حدودای ساعت 2 مراسم خاستگاری ما خونه مامانی انجام شدو منم فورا جواب مثبت دادم فردا صبحش رفتیم آزمایش و چند روز بعدش یعنی شب عید فطر مراسم عقدمون خونه مامانی و کاملا سنتی انجام شد. من و بابا عاشق هم بودیم و توی جشن عقدمون به همه خیییلی خوش گذشت به خصوص من تقریبا دو سال دوران عقدمون طول کشید و تو این دوسال ما خیلی خوش گذروندیم. کلی سفر رفتیم که مهمترینش سفر مکه بود . جای تو خیلی خالی بود عزیزم ایشاله خدا قسمت کنه یبار دیگه باهم بریم .&nb...
نویسنده :
فرزانه
15:29