یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

عشق یکتای ما

روز دختر ٩٩

دخترم وقتي نگات ميكنم يه دنيا حرف دارم برات ولي تا ميام بنويسم چشمام خيس ميشه حرفامو از قلبم بخون وقتي يهو برميگردي و ميبيني دارم نگات ميكنم از عمق وجودم لبخند ميزنم حسمو بفهم عشقم زيباترين توصيفي كه ميتونم در موردت بگم همونه كه قبلا گفتم # قلبم-بيرون-از -تنم تو قلبم هستي كه بيرون از جسمم ميتپي و با اومدنت دنيامو زيباتر كردي تو بزرگترين موهبت خدا هستي خدا رو شكر كه تو دليل پدر مادر شدنم هستي روز دختر مباركت باشه نفسم روز دخترامسال رسيد و ما نتونستيم مثل هرسال توي جشن هاي گروهي شركت كنيم ولي خوب امسال يه دختر كوچولوي ناز توي جمعمون داشتيم امسال سال اولي بود كه روز دختر ايسا جون در كنارمون بود به همين خاطر هم ي كيك درس...
3 تير 1399

تولد پنج سالگي

پنج سال پيش مثل امروز تمام وجودم تو رو مي خواست ميخواستم ببينمت اون دست ها و اون پاهايي كه بهم ضربه ميزدن اون قلبي كه صداش تا اخر عمر قشنگترين صداي زندگيم هست رو تو بغلم حس كنم تمام وجودم احساس بود حس خوشحالي، ترس ، نگراني بازم ترس ، ذوق و هيجان سي و هشت هفته از روزي كه تو وجودم ريشه كرده بودي گذشته بود بعد از سي و هشت هفته قرار بود از وجودم جدات كنن نميدونستم خوشحال باشم يا ناراحت ناراحت از اينكه نميخواستم تو رو با كسي قسمت كنم ميخواستم فقط مال خودم باشي ضربان قلبم با ضربانت انس گرفته بود توي اون سي و هشت هفته چه چيزايي رو با هم پشت سر گذاشتيم چه لحظه هايي كه تهوع من و تا سرحد مرگ بي حال ميكرد ...
26 خرداد 1399

تولد بابا مهرداد در روزهاي قرنطينه

شاید تکراری باشد ولی گاهی بعضی چیزها ارزش هزاران بار تکرار را دارند تکرار میکنم تکرار میکنم دوستت دارم عزيزم ، تولدت مبارك # بماند به يادگار از تولد در روزهاي قرنطينه . بموني براي هممون مهربونترينم . ممنونم از مامان بابا و نيلوفر عزيزم كه بازم مثل هميشه شرمندمون كردن...
16 ارديبهشت 1399

دلنوشته ، ١٢ ارديبهشت ٩٩

زيباي رويايي من دخترك مهربان و دلسوزم فرشته ي زميني من زبانم از وصف صبوري و محبت هاي تو قاصر است دراين روزهاي قرنطينه و پر استرس تو لحظه به لحظه صبورتر و خانم تر ميشوي تا مرا بزرگ كني سخاوت بيش از حدت گذشت و مهري كه نثار من و پدرت ميكني قابل وصف نيست در يك هفته ي گذشته كه دوستت آيلار مهمانمان ميشود تا همبازي تو شود گاهي دلم تنگ در آغوش كشيدنت ميشود گاهي انقدر مشغول بازي هستي كه تمام وجودم عطر نفس هايت را فرياد ميزد و شب هنگام كه از خستگي چشمانت را روي هم ميگذاري ميخواهم تا توان دارم بنشينم و صورت زيبايت را نظاره كنم امروز كه به شدت خسته و عصبي بودم و تو هم كه از ديدن صبا سرشار از هيجان ، چندبن بار دعوايت كر...
12 ارديبهشت 1399

خداحافظي با عمه جان

خداحافظ عمه جان بزرگ خاندان صابري و كاظمي روحت شاد در اين روزهاي سخت قرنطينه غم از دست دادنت آتش به جانمان زد دعايمان كن امروز ٢٧ فروردين ماه ٩٩در نهايت سكوت و مظلوميت عمه مهربانمان به خاك سپرده شد و ما نتونستيم بريم داراب و تنهايي اين غم رو به دوش كشيديم . نميدونم كي تموم ميشن اين روزا خداحافظي با عمه جان...
27 فروردين 1399

نوروز ٩٩ ، در قرنطينه

دختركم قند عسلم چقدر منتظر بوديم تا بهار بشه چقدر لحظه شماري ميكردي تا عيد بياد و بريم داراب لباس خريدي و اماده كردي براي مراسم محمد ولي خوب امسال سرنوشت براي همه دنيا داره يطور ديگه رقم ميخوره از اول اسفند كه اين ويروس منحوس اومده هنوز دست از سر مردم دنيا برنداشته و روز به روز داره ادم هاي بيشتري رو به كام مرگ ميبره ما هم مثل اكثر مردم دنيا براي قطع زنجيره كرونا نوروز امسال رو در قرنطينه سر كرديم همه مغازه ها بسته شد عبور و مرور بين شهرها ممنوع شد ديد و بازديد ممنوع تمام اماكن مذهبي بسته شد حتي مسجد و نمازجمعه پارك ها تعطيلن پايگاه هم ورود مهمان ها رو ممنوع كرد خلاصه كه روزهاي خيلي سختي رو داريم...
19 فروردين 1399

زمستان 98

سلام عزيزم نميدونم كه بعد از اينروزهايي كه داره به سختي ميگذره چه حال و احوالي داشته باشيم چند ماه گذشته پر از اتفاق هاي عجيب و غريب بود سال ٩٨ كه رو به پايانه و داره شرشواز سرمون كم ميكنه پر از اتفاق هاي بدبود براي كشورمون سال خوبي نبود ٥ فروردين بود كه شيراز سيل اومد و كلي از مردم و مسافرا رو با خودش برد     آبانماه به خاطر گروني بنزين از ١٠٠٠ تومان به ٣٠٠٠ تومان مردم ريختن تو خيابونا و كلي اغتشاش كردن و كلي كشته شدن ماهم حدود ٥ روز توپايگاه زنداني شديم و اجازه بيرون رفتن نداشتيم چون به محض بيرون رفتن اغتشاشگرا تيراندازي ميكردن خلاصه كه مدارس تعطيل شدو يك هفته تو خونه محبوس شديم   دیماه 98 ...
16 فروردين 1399