یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

عشق یکتای ما

هفت ماهگیت مبارک دخترم

1394/12/4 14:03
نویسنده : فرزانه
768 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم . الان که دارم این پستو مینویسم بعد از 5 ساعت بیداری خواب رفتی و از صبح تا الان که ساعت 1 هست تازه من تونستم بشینم پای لبتاب. 

ماه هفتم زندگیت برای من خیلی خوب نبود. بعد از واکسن 6 ماهگی و گوش دردت و انتی بیوتیکی که خوردی ما جمعه اومدیم شیراز و تو از یکشنبه اسهال گرفتی. روز دوشنبه چون دکتر خودت وقت نداشت  2 تا از بهترین دکترای شیراز بردمت و شبش با سهیلا و ابراهیم رفتیم داراب. ولی هیچکدوم از دکترا تشخیص درستی ندادن و تو ده روز  تمام اسهال داشتی. من هر کاری که لازم بود انجام میدادم ولی خبری از بهبودی تو نبود. هفته بعدش بابا برات نوبت دکتر خودتو گرفت و خانم دکتر پیشوا خداروشکر تشخیصش درست بود و با قطع لبنیات تو کاملا خوب شدی.  الهی مامانت برات بمیره توی این دوهفته 200 گرم وزن کم کردی و من به ازای هر گرم وزن تو هزار بار آب شدم. خداروشکر که حالا خوبی عزیزم. 

اون چند روز که داراب بودیم علی رغم مریضیت کلی با مامان و بابا بازی می کردی. خاله جون رقصیدن رو یادت داد و تو خیلی ماهرانه دستاتو تکون میدادی. 17 بهمن هم تولد مامان رو امسال 6 نفری گرفتیم و حضور تو جمع خانوادگیمونو گرمتر کرد. 5 شنبه 22 بهمن توی باغ فانوس بابا با دوستاش دور همی خانوادگی داشت و اتفاقا تولد ابراهیم هم بود و تو کلی رقصیدی و همه برات دست زدن. 

این عکس رقصیدنت

تولد اقا ابراهیم

تولد مامان

 

اگه از کارایی که انجام میدی بخوام بگم الان دیگه کاملا بدون کمک میشینی. 

روی زمین به سمت جلو میخزی و مسافت طولانی رو جلو میری. ولی هنوز 4 دست و پا نمیری. 

توجهت این روزا خیلی به دست و پات جلب میشه و چند دقیقه ای با دستت سرگرم میشی

اینم عکس اتلیه ای شب یلدا که توی مهد صبا و پویا گرفتیم. فدای هرسه صابری کوچک 

یکتا جونم که عاشق تاب صبا شده و کلی میخنده

این عکسو در مطب دکتر پیشوا گرفتم وقتی که بیحال بودی و تو بغلم خواب رفتی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)