یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

عشق یکتای ما

اقاجون رفت

پدربزرگم رفت چگونه باور كنم نيستي ؟ نيستي اما عطر خاطراتت همه جا را پركرده نيستي اما نميداني چقدر اينجا حضور داري در ميان خاطره هايمان گاهي خاطره هاي شيرينت لبخند را به گوشه ي لبانمان مي اورد اما نبودنت بي اختيار اشك را از چشم هايمان جاري ميكند تو بزرگترين معلم زندگيمان بودي وقتي در عالم كودكي و بازي با شنيدن صداي اذان به سوي نماز پر ميكشيدي نماز اول وقت را يادمان دادي وقتي براي تمام مناسبت ها ( روز معلم ، روز مادر ، تحويل سال روز كودك و...) منزلت مكاني براي جشن و سرور بود اهميت شادي و احترام و ارزش نهادن به همه ي اعضاي خانواده را بما فهماندي وقتي هميشه اولين هديه ات به مادربزرگ بود عشق واقعي را نشانمان د...
16 اسفند 1399

سال ٢٠٢١ ميلادي

سال ٢٠٢١ عزيز خوش امدي خواهشا تو مثل ٢٠٢٠ نباش به جاي دوري و استرس و بيماري ، واكسن ايمني شادي و دورهمي رو برامون هديه بيار خيلي خيلي محتاجه در اغوش گرفتن و بوسيدن عزيزانمون هستيم محتاجه شادي عروسي محتاجه سفر يا حتي يك خريد بدون استرس ، سال ٢٠٢١ عزيز دستامون از شدت الكل نابود شدن نفسهامون پشت ماسك به شماره افتاده خواهش ميكنم يه كاري بكن...
20 دی 1399

يادگرفتن حمد و سوره

ای كوی تو قبله گاه اسباب قبول بــر سجــدة تـو طاعت ما نامقبول محراب بلنــــد، كعــبة ابــرویت كزدور، مرا به سجده داده مشغول   امروز كه حمد و سوره رو كامل بلد شدي و اومدي كنارم وايسادي و نمازت رو همراهم خوندي و ازم خواستي كه هميشه در كنارم نماز رو بلند بخونم تا بقيه اركانش رو هم ياد بگيري دلم ضعف كرد برات خداپشت و پناهت عشق دلم منم همه سعيمو ميكنم كه علاقه به نماز رو توي دلت روز به روز پررنگ تر كنم دعا كن دخترم دعا كن جهان از شر اين ويروس راحت بشه دعا كن تموم بشه اين روزا يادگرفتن حمد و سوره...
6 دی 1399

يلداي ٩٩

يلداي ٩٩ دور هم نه دور از هم اما به ياد هم به اميد يلداهاي شلوغ و دست جمعي براي سلامتي خودمان و تقدير از كادر درمان يلداي اميال را به ساده ترين برگزار كرديم به اميد نابودي اين ويروس منحوس حضور يكتا جونم در لايو گروه ورزش استان فارس به مربي گري الهه جون . اولين تجربه تو از اجراي زنده كه واقعا هم خوب از عهدش براومدي مرسي الهه جون...
1 دی 1399

نقاشي

وقتي كه به جاي پاييز و همه قشنگي هاش ويروس و ماسك رو نقاشي ميكني بغل نمی کنیم و خوبیم، بغل نمی شویم و زنده مانده ایم، زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق... زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمی دارد. کمتر می خندیم، کمتر ذوق می کنیم، کمتر خیال می بافیم و بیشتر منطقی شده ایم. کافه ها ترسناک شده اند، خیابان ها، کوچه ها، رابطه ها و آدم ها؛ ترسناک شده اند. پنهان شده ایم پشت نقاب ماسک ها و عینک ها و هیچ کس نمی فهمد که غمگینیم یا شاد، هیچ کس نمی فهمد که بغض داریم یا شوق، هیچ کس نمی فهمد که حالمان خوب نیست... پن...
24 آبان 1399

تولد سي و دو سالگي مامان فرزانه

سي و دو سالگي بنظرم روز تولد هركس قشنگترين روز زندگيشه روزي كه وارد اين دنيا ميشي و شروع زندگيته وخوب سعي كردم كه روز تولد همه ي عزيزان و نزديكانم رو تو ذهنم نگه دارم و با تبريك و ياداوريش بهشون بگم كه چقدر دوسشون دارم.، و امسال حالا كه در استانه سي و سه سالگي هستم حالا كه در حسرت يه دورهمي و جشن ، يا اينكه بغل كردن و بوييدن و بوسيدن عزيزانم هستم حالا كه دلم لك زده كه مثل همه ي مراسم ها و جشن هاي قبلي بي خيال از استرس مريضي و بيماري دور همه ي عزيزانم بگردم و از ديدنشون لذت ببرم خيلي خوشحالم خوشحالم كه گرچه دوري هست ولي همه سالم و سلامتن اميدوارم تا تمام شدن اين قرنطينه ي سخت همه دلشون شاد و تنشون ...
20 آبان 1399

کاش تموم بشه این روزها

دختر كوچولوي من  اين دنيا رو ببخش  ببخش كه توي طلايي ترين دوران زندگيت بايد توي خونه بموني  ببخش حالا كه اماده يادگيري هستي و بايد توي پيش دبستاني باشي مجبوري كنج خونه و با گوشي و لبت تاب سر كني  وقتي كه بايد توي كلاس موسيقي در كنار خاله ساناز و دوستهات بازي كني تا انرژيت تخليه بشه و موسيقي يادبگيري مجبوري پشت ميز توي واتس اپ و با مشكلات زياد كلاستو ادامه بدي   ببخش كه تو اين سني كه غرق در شوق بازي با همسن و سالات هستي مجبوري كه ازشون دوري كني  ببخش ، حالا كه معني سفر رو خوب ميفهمي و سراپا اشتياق سفر رو داري تا ياد بگيري و تجربه هاي جديدي به دست بياري نميتوني سفر كني  دني...
15 مهر 1399

ادامه كرونا و جابه جايي خانه

عزيز دل مامان تو حالا يكي ديگه از چالش هاي مهم زندگيت رو پشت سر گذاشتي خداحافظي با جايي كه توي اون به دنيا اومدي و بزرگ شدي خداحافظي با پايگاه و همه ي خاطره هاي قشنگش ،، كرونا در كنار همه ي بدي هايي كه داشت شايد يكي از دلايل اصلي جابه جايي ماشد محوطه شلوغ ، سخت گيري در رفت و امد و عدم رعايت همسايه ها باعث شد كه ما به تصميم مهم و البته سخت بگيريم از پايگاه با همه ي خاطره هاي خوبي كه داشتيم خداحافظي كرديم موندن اونجا ديگه خيلي سخت شده بود مايي كه عاشق مهمون و مهمون بازي بوديم مايي كه رفت و امدمون زياد بود نظافت خيلي مهم بود رفتارا و تربيت تو برامون اولويت اول زندگيمون بود صلاح بر اين بود كه ديگه اونجا نم...
4 مهر 1399

٣ مرداد ٩٩

وقتی مرا می بوسی انگار یک ستاره در آسمان متولد میشود... انگار خدا یک روح تازه در من می دَمَد... بوسه های گرمت را میخواهم همچون شراب... در وقت مستی تا خـــ ـرابــــ ـاتِ عطرِ نابِ نابِ سرمستی ات باشم بوسه هایِ تو طعم عشق میدهد،یک عشق خواستنی... مثلِ پرواز مثلِ یک رقصِ مُهیّــِـ ـج من بوسه هایت را میخواهم فقط بوسه های تو را عشقم روزهاي كرونا ما و يك تكه از بهشت جايي دنج و خلوت براي گذراندن روزهايي كه ميشه خريد رفت و نه شهربازي ، نه سفر و نه حتي خونه ي اقوام . دلخوشي اين روزهاي ماهم پنجشنبه ها توي اين جاي باصفاست كه تو اب بازي كني...
4 مرداد 1399