یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

عشق یکتای ما

سومین ماه زندگی و اولین سفر

1394/7/16 12:22
نویسنده : فرزانه
772 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازنینم

می خوام از سومین ماه زندگیت بگم که شروعش با زدن واکسن دوماهگیت همراه بود الهی مامانت فدات بشه یه روز تمام تب داشتی و من و بابایی مدام برات دستمال میزاشتیم و پاشویه می کردیم عزیزم دردت زیاد بود ولی خوب برا سلامتیت لازم بود دیگه

اخر هفته مامان و بابایی و نیلو اومدن شیراز و تولد خاله نیلو رو توی باربیکیو هفت خوان گرفتیم . من و شما و بابا مهرداد براش ساعت مچی گرفتیم

هفته بعدش بابایی من و شما رو رسوند داراب . روز عید قربان اقاجون گوسفند قربونی کرد و ما هم اون شب خونه اقااینا مهمون بودید . اینم عکس شما با ببعی

به خاطر تولد اقا معین. یه لباس خوشکل تنت کردم ولی شما کل تولد رو خواب بودی.

اون شب بابا برگشت شیراز و من و شما موندیم داراب چون هفته بعدش اقاجون یه مهمونی مفصل ترتیب داده بود به خاطر فارغ التحصیلی من و الهه جون و خانم دکتر سهیلا. اون شب که شب عید غدیر هم بود خیلی خوش گذشت و شما هم کلش بیدار بودی و بغل همه میرفتی و کلی عکس انداختی.

فردای اون روز یعنی ده مهر من و شما و بابا مهرداد با امین و فهیمه جون و صبا خوشکل اومدیم شیراز تا باهمدیگه راهی کیش بشیم. عزیز دلم این اولین مسافرت زندگیت بود. کلی همه مخالفت کردن چون شما فقط دو ماه و نیم سن داشتی و کیش هم هنوز گرم بود ولی من و بابا مهرداد توکل به خدا کردیم و راهی سفر شدیم. الهی دورت بگردم شما هم سنگ تموم گذاشتی و کل سفر صبورانه تحمل کردی. توی پرواز توی پاساژا و حتی توی کنسرتا با صدای بلند می خوابیدی و اصلا اذیتمون کردی. یه روزم گذاشتیمت پیش فهیمه جون و صبا خوشکل و من و بابا مهرداد رفتیم و پاراسل سوار شدیم . جات خالی عشقم خیییییییییلی خوش گذشت . ایشاله سفرهای بعدی بزرگتر بشی سه نفری سوار شیم. اینم عکسهای سفر

یکتا جونم تو فرودگاه شیراز

 

عزیزم تو هواپیما کلی خندیدی

  

شما و صبا خوشکل توی هتل

شما تو بغل بابا مهرداد بازار پردیس

اینم جنگ شادی با صدای بلند خوابیدی. البته بابا دستمال گذاشت رو گوشت

من و بابا مهرداد سوار پاراسل

و اینم برگشت

هفته بعدشم چون ماه محرم شروع شد رفتیم داراب تا توی همایش شیرخواره ها و بقیه مراسم ها شرکت کنیم. که توی پست بعدی برات می نویسم

پسندها (1)

نظرات (0)