دو ماه اول زندگی
بالاخره روزای سخت گذاشتنت زیر مهتابی گذشت. عزیز دلم روز چهارشنبه من و بابایی و مامان و بابامهرداد رفتیم و دوباره ازت خون گرفتیم و وقتی درجه زردیت 9 بود دیگه دستگاه رو دادیم تحویل و اومدیم خونه. عصرش به خاطر خوب شدنت رفتیم آسونه و بابایی تورو برد زیارت. الهی مامان فدات بشه من خیلی آسونه رو دوست دارم و همیشه هم ازش حاجت گرفتم. 5 شنبه که تو 8 روزه شده بودی ما با عمه فاطمه و علیرضا که شیراز بودن عازم داراب شدیم. مامانی رفته بود خونه بابایی و شام درست کرده بود و همه رو دعوت کرده بود. آقا هم برات یه گوسفند قربونی کرد. دستش درد نکنه هنوز از مرخصی بابا مهرداد یک هفته مونده بود و ما اون هفته رو داراب موندیم و کلی مهمونی ...
نویسنده :
فرزانه
11:43