یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

عشق یکتای ما

هجده ماهه شدنت مبارک

دختر ناز مامان سلام  منو از بابت تاخیرم ببخش . میدونم که سه ماهه نتونستم پست بزارم . باور کن شدیدا گرفتارم. 5 روز هفته مدرسه هستمو 5 شنبه و جمعه ها هم درگیر کارای خونه . بابا مهرداد هم که درگیر  دانشگاه شده و حسابی درس خون.  از طرفی هم شما خانوم خانوما کلی شیطون شدی. اصلا و ابدا وقتی بیداری نمیزاری دست به لب تاب بزنم خلاصه که حسابی سرمون شلوغه.  توی این سه ماه اتفاق خاصی نیوفتاده . هر روز صبح من میرم مدرسه شما خونه مامان جون و بابا هم اداره.  امسال 21  آبان دومین سالی بود که توی نازنین توی جشن تولدم حضور داشتی و بودن مامان اینا کلی خوشحال ترم کرد. بابا مهرداد امسال تولدمو توی رستوران گردان هتل شیراز ...
18 دی 1395

پانزده ماهگیت مبارک عشق من

برگ گلم سلام  روزها به سرعت در حال سپری شدن هستن و تو روز به روز خانم تر خوشکل تر و عزیز تر میشی.  دومین محرم بعد از متولد شدنت هم سپری شد . امسال هم مثل پارسال داراب و نذری و حسینیه و عزاداری با این تفاوت که امسال تو میفهمیدی، سینه میزدی، باشنیدن یا حسین دست راستتو بالا میبردی و این چند روز داراب کلی با بچه ها بازی کردی.  دوشنبه بعد از مدرسه رفتیم داراب تا برای نذری هرساله دایی مهدی و بقیه خودمونو برسونیم سه شنبه و چهارشنبه تاسوعا و عاشورا حسابی سرگرم بودیم و 5 شنبه اخر شب برگشتیم تا جمعه استراحت و کار کنیم و از شنبه بازم مدرسه و خونه مامان جون.  محرم 1438  به روایت تصویر شب تاسوعا حسینیه بازار ...
24 مهر 1395

اول مهر و تموم شدن تابستان

یک هفته ای هست که اتوماتیک ساعت بدنت به پاییزی برگشته و شبا حدودای 10 خوابت میگیره و صبح هم حدودای 8 بیداری. عزیزم عشقم الهی فدات بشم که همیشه همه چیزت به جا و منظمه بالاخره اول مهر رسید . مامان اینا اومدن شیراز . به خاطر تو نیم وجبی زندگیشونو جمع کردن و اومدن. اقا و مامانی و بقیه کلی ناراحت بودن و احساس تنهایی میکردن. بابا خیلی نگرانه اقا این بود و خاله هم از اینکه از دوستاش جدا میشد غصه میخورد. مامان هم حسابی استرس داشت. استرس از اینکه تو پیشش بمونی و خاله نیلو که میفت مدرسه جدید و خلاصه  روز موعود رسید . یکتای من ساعت 6:30 صبح بیدار شد و خوشکل موشکل اماده رفتن به خونه مامان جون شد .  همونطوری...
13 مهر 1395

چهارده ماهه شدنت مبارک عشق من

عزیز دل مامان سلام    بعد از سفر تهران شهریور ماه رو کلا شیراز بودیم و جایی نرفتیم. مامان اینا دیگه خونه رو تکمیل کردن و همچنان در رفت و امد بودن تا اینکه اول مهر دیگه رسما شیراز مستقر شدن .  هفته اخر شهریور به خاطر تولد خاله نیلو رفتیم داراب و همه رو دیدیم.  عکسای تولد خاله با تم مینیون  روز سه شنبه 29 شهریور که عید غدیر بود با الهه و فرزاد سهیلا و ابراهیم و علیرضا و سمیرا و یسنا جون رفتیم بیرون شهر که خییییلی خییییلی خوش گذشت و تو هم کلی با یسنا اب بازی کردی. کل مسیر هم تو ماشین عمو فرزاد بودی و کلا دست میزدین و میرقصیدین.  عکسای تنگ تیزاب بعد از اب بازی از خس...
13 مهر 1395

سفر تهران. سفری پر از ماجرا

بابایی مامان و خاله نیلو جمعه 22 مرداد رفتن تهران و از اوتجا با دایی مهدی رفتن شمال . بدرقه مامان اینا فرودگاه شیراز که بعدش تو خیلی گریه کردی دوشنبه 25 بابا مهرداد از اداره زنگ زد که یکی از دوستاش که ویلا کرفته بوده نمیخواد بره و پیشنهاد کرد که ما بریم و گفت که مامان جون باباجون چند ساله که تهران و شمال نرفتن فرصت خوبیه که بریم و اونا هم ببریم. خلاصه منم که همیشه اماده سفرم سریع 5 تا بلیط برا همون روز عصر ساعت 4 گرفتم و باباجون اینا هم از داراب حرکت کردن و سریع وسیله ها رو جمع کردیم و با یک ساعت تاخیر هواپیما حدودای ساعت 7 رسیدیم تهران و مستقیم رفتیم خونه عمو پژمان. فرودگاه شیراز ...
6 شهريور 1395

سیزده ماهگی همزمان با اولین روز دختر

دخترم با تو سخن می گویم ‏ زندگی درنگهم گلزاریست ‏ و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری ‏ من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم ‏ گل عفت ، گل صدرنگ امید ‏ گل فردای بزرگ گل فردای سپید چشم تو اینه ی روشن فردای من است ‏ روزت مبارک عشق مامان حالا یک سال و یک ماه سن داری . چقدر شیرین و خوشمزه شدی عزیزم هر وقت که خوابی میشینم روبروتو خیره میشم تو صورت معصومت. گاهی به خودم میگم زمان چقدر زود میگذره و حسرت اینو میخورم که شاید اونطوری که باید از داشتن دختری مثل تو لذت نمیبرم. عزیز مامان همه سعی و تلاشم اینه که تو هر دوره ای زندگیت بتونی نهایت بهره رو ببری. از نوزادی گرفته تا هر زم...
1 شهريور 1395

خداحافظی با عمو پژمان

دختر گل مامان سلام  توی این پست میخوام در مورد عمو پژمان برات بگم  بابا مهرداد دوست های خیلی زیادی داره که توی این 7 سال زندگی مشترک ما هرکدومشون تو یه برهه زمانی نقش های مهمی داشتن. یکی از بهترین اونا عمو پژمان هست که از حدود 4 سال پیش اومد شیراز و همین نزدیکیای ما خونه گرفت و ساکن شد و چون غیر از رفیق همکار بابا هم هست خیلی خیلی به ما نزدیک شد . توی این 4 سال خیلی از خاطرات ما با اون مشترک شد.  عمو پژمان همدم تنهایی های بابا بود و هر زمانی که من میرفتم داراب میموندم یا بابا پیش ایشون بود یا ایشون پیش بابا.  وقتایی که توی حاملگی من یا این یه سال که تو هم بودی قرار بود بابا بیاد داراب ماروبرس...
8 مرداد 1395

اولین سفر مشهد

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی یکتای بی همتای من  وقتی دوسال پیش رفتیم مشهد توی صحن سقاخونه روبرو ایوان طلا از ته دل ز اقا خواستم که سفر بعدی بچمو توی بغلم بگیرمو بیارمش پابوس.  خدارو شکر حاجت روا شدمو امام رضا توی اولین سالروز تولدت ماروطلبید  یه سفر سه نفره عالییییییی. خیلی خوش گذشت . شما هم مثل همیشه خانومی کردی و سنگ تموم گذاشتی. خوش سفریت به بابات رفته عشقم پرواز رفت ساعت 22:30 بود که بعد از سه ساعت تاخیر بالاخره ساعت 1:30 انجام شد و شما هم خیلی خیلی دختر خوبی بودی و با اینکه خوابت می اومد کلی تو هواپیما خندیدی و دست زدی یه توضیحی در مورد حالت دهنت توی این عکس بدم ...
30 تير 1395

تولد یک سالگی

  تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی  خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی  تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی شعر از مهدی صفی یاری ...
30 تير 1395