یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

عشق یکتای ما

الهي تب كنم شايد پرستارم تو باشي

الهي تب كنم شايد پرستارم تو باشي چه زود بزرگ شدي اميدم چه زود عاقل شدي دلبركم چه شيرينه مريض شدن و تب داشتن وقتي چون تويي پرستارم هستي چقدر خوشبختم من كه چون تويي رو دارم دلسوزي هاي دخترانه ات را خيلي زودتر از تصوراتم به نمايش گذاشتي ديگه هيچ غمي ندارم هيچي از دنيا نميخوام لمس دستانت ، نوازش موهايت ، صداي طپش قلبت مرا بس ...... ١٥ مهر . سرماخوردگي و تب مامان و تلاش يكتا براي خوب شدن مامان...
16 مهر 1396

محرم . مهرماه ٩٦

عالم به ماتم تو حسینیۀ غم است یعنی که فصل سوک و عزا، فصل ماتم است از عرش تابه فرش تمام فرشتگان فریاد می زنند که ماه محّرم است بازم ماه محرم رسيد امسال تو دخترم مفهوم عزاداري رو بيشتر ميفهمي طبل و زنجير خريديم برات و اگه صداي اهنگ بشنوي ميگي نزار زشته سينه بزنيم . ما هم رفتيم داراب و همه چي مثل سال هاي قبل با اين تفاوت كه شما خانم تر شدي و تو پخش نذري كمك كردي فداي دخترم بشم كه حتي اون شبي كه مامانش خسته بود هم با الهه جون و شايان رفتن عزاداري ني ني امسالمون هم متين جون بود كه مراسم نون و حلوا رو براش انجام داديم . انشالله زير سايه اقا امام حس...
9 مهر 1396

تولد چهارده سالگي خاله نيلوفر

١٤ سال گذشت چه زود بزرگ شدي عشقم چقدر خانوم شدي نفسم اونقدري كه حالا دلم قرصه از اينكه وقتي خيلي دلم تنگه سنگ صبورم هستي چقدر خوبه كه ميتونم با خيال راحت يكتا رو بهت بسپارم خدايا بزرگيتو شكر روزي كه فهميدم دارم خواهر دار ميشم خيلي خوشحال شدم ولي فكر نميكردم بجايي برسم كه بدون شنيدن صدات روزم شب نشه نيلوفر نازنينم حس داشتن خواهر حس شيريني ولي حس داشتن نيلوفر بينظيره و من به خاطر اين حس به خودم ميبالم دوستت دارم تولدت مبارك ...
2 مهر 1396

جشن دندوني مرسانا

لبخند بزن دختركم برامدگي گونه هايت توان ان را دارد كه اميد رفته ام را بازگرداند لبخند هايت چه بهايي به لحظه هايم ميدهد پس بخند تا هميشه ارام باشم جشن دندوني مرسانا جون ١٣٩٦/٠٦/٢٨ رقص چاقو هنر جديد يكتا جونم يكتا و يسنا...
2 مهر 1396

عكس هاي تولد معين جون

معين جونم الهی همیشه مثل چراغ راهنمایی باشی . لپت همیشه قرمز روی دشمنات زرد دلت همیشه سبز تولدت مبارک انشالله صدو بيست سال در كنار مامان باباي گلت و متين عزيزم شاد و سرحال باشي ...
23 شهريور 1396

بازم سفر بازم تهران

مگه میشه بابا بره تهران ما هم بیکار باشیم و باهاش نریم؟؟؟؟؟ مگه داریم ؟؟؟؟؟ این بار ماموریت بابا یک هفته طول کشید . کلی خوش گذشت تهران . همه جا رو با عمو پژمان گشتیم .  مجتمع افتاب اتوبان تهران قم یکتا جون رانندگی کردن خسته شدن نسکافه میل میکنن امامزاده صالح یکتا و باباش توی مراکز خرید  دو روز بعد از رسیدن ما به تهران خبر دادن که نی نی خاله افسانه به دنیا اومد.  متین جونم به این دنیا خوش اومدی. از بس ما گفتیم نی نی دنیا اومر یکتا اسمشو گذاشته بود دنیا فشم یه روز خوب با عمو پژمان و عمو افشین دربند   وقتی بابا رو مجبور میکنی خوشکل بشینه تا ازش ع...
21 شهريور 1396

دلسوزي هاي دخترانه

دوستت دارم بي امان از ناز چشمانت كه بگذرم از عطر نفسهايت از خنده هاي جانانه ات از شيريني كلامت از مهرباني دستانت كه رد شوم از گرماي اغوشت نه .... اين ديگر امكان ندارد نميدانم خداوند تو را پاداش ثواب كدام كار خوبم به من هديه داده است ؟ ناز دانه ام دل گرمم ميكند كمك ها و دلسوزي هايت دل گرمم ميكند وقتي مرا در اغوش ميكشي و با گفتن جانم ارامم ميكني عاشقت هستم دردانه ام...
2 شهريور 1396

شب های بی قراری

دیگه وقتشه که برای همیشه با اولین چیزی که مامانتو باهاش شناختی خدافظی کنی  میدونم سخته برات عزیزم ولی باور کن چاره ای نیست . به خدا قسم که من بیشتر از تو دارم اذیت میشم برا من بیشتر از تو سخته  وقتی میای سمتم و خودتو لوس می کنی و بوسم میکنی نفسم تو سینه حبس میشه . یه حالت خفگی بهم دست میده گاهی به خودم میگم اونایی که شیر خشکین از این نظر خیلی راحت ترن . شب اول: اون شب برا انتخاب رشته سعید خونه دایی اصغر بودیم و زندایی ماکارونی درست کرده بود اخر شب رفتیم پارک و اونجا شامتو کامل خوردی بعدشم تو ماشین خواب رفتی . ساعت 4 بود که با گریه بیدار شدی مثل هرشب که اون تایم شیر میخوردی یه نیم ساعت گری...
24 مرداد 1396

حال بده این روزهای من

نازنین من  بالاخره روزایی که مدت ها باعث استرس من شده بودن فرارسید. یکی دیگه از مراحل سخت دوران کودکیت رسیده و بازم طبق معمول با صبوری و بزرگواری زیاد داری من و شرمنده خودت میکنی.  از لحظه ای که تصمیم گرفتم بچه دار بشم برام مثل روز روشن بود که حتما حتما بچه من باید شیره ی جون خودمو بخوره و به نظرم یکی از زیباترین لذت های زندگی هر زنی لحظه هایی هست که نوزادش سرشو توی بغلت میزاره و از وجودت تغذیه میکنه تا بزرگ بشه.  خدا رو شکر تونستم 25 ماه تمام بهت شیر بدم . علی رغم بعضی از پیشنهادایی که بهم میدادن ولی من به خاطر سفارش اکید قران و علاقه شخصی خودم و نظر دکترت دقیقا تا پایان دوسالگیت بهت شیر داد...
22 مرداد 1396

دل نوشته

ناز دانه ام  ای یادگار روزهای زرد پاییزی مهم نیست که روزی دلت برای کسی دیگر میتپد  مهم این است که من و پدرت برای همیشه قلبمان برای تو میتپد و برای ارامش تو با تمام توانمان تلاش میکنیم تو بخند ، برقص ، بچگی کن ، عاشق شو و خوشبخت شو  فقط همین  ...
9 مرداد 1396