یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

عشق یکتای ما

سفر تهران. سفری پر از ماجرا

بابایی مامان و خاله نیلو جمعه 22 مرداد رفتن تهران و از اوتجا با دایی مهدی رفتن شمال . بدرقه مامان اینا فرودگاه شیراز که بعدش تو خیلی گریه کردی دوشنبه 25 بابا مهرداد از اداره زنگ زد که یکی از دوستاش که ویلا کرفته بوده نمیخواد بره و پیشنهاد کرد که ما بریم و گفت که مامان جون باباجون چند ساله که تهران و شمال نرفتن فرصت خوبیه که بریم و اونا هم ببریم. خلاصه منم که همیشه اماده سفرم سریع 5 تا بلیط برا همون روز عصر ساعت 4 گرفتم و باباجون اینا هم از داراب حرکت کردن و سریع وسیله ها رو جمع کردیم و با یک ساعت تاخیر هواپیما حدودای ساعت 7 رسیدیم تهران و مستقیم رفتیم خونه عمو پژمان. فرودگاه شیراز ...
6 شهريور 1395

سیزده ماهگی همزمان با اولین روز دختر

دخترم با تو سخن می گویم ‏ زندگی درنگهم گلزاریست ‏ و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری ‏ من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم ‏ گل عفت ، گل صدرنگ امید ‏ گل فردای بزرگ گل فردای سپید چشم تو اینه ی روشن فردای من است ‏ روزت مبارک عشق مامان حالا یک سال و یک ماه سن داری . چقدر شیرین و خوشمزه شدی عزیزم هر وقت که خوابی میشینم روبروتو خیره میشم تو صورت معصومت. گاهی به خودم میگم زمان چقدر زود میگذره و حسرت اینو میخورم که شاید اونطوری که باید از داشتن دختری مثل تو لذت نمیبرم. عزیز مامان همه سعی و تلاشم اینه که تو هر دوره ای زندگیت بتونی نهایت بهره رو ببری. از نوزادی گرفته تا هر زم...
1 شهريور 1395

خداحافظی با عمو پژمان

دختر گل مامان سلام  توی این پست میخوام در مورد عمو پژمان برات بگم  بابا مهرداد دوست های خیلی زیادی داره که توی این 7 سال زندگی مشترک ما هرکدومشون تو یه برهه زمانی نقش های مهمی داشتن. یکی از بهترین اونا عمو پژمان هست که از حدود 4 سال پیش اومد شیراز و همین نزدیکیای ما خونه گرفت و ساکن شد و چون غیر از رفیق همکار بابا هم هست خیلی خیلی به ما نزدیک شد . توی این 4 سال خیلی از خاطرات ما با اون مشترک شد.  عمو پژمان همدم تنهایی های بابا بود و هر زمانی که من میرفتم داراب میموندم یا بابا پیش ایشون بود یا ایشون پیش بابا.  وقتایی که توی حاملگی من یا این یه سال که تو هم بودی قرار بود بابا بیاد داراب ماروبرس...
8 مرداد 1395

اولین سفر مشهد

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی یکتای بی همتای من  وقتی دوسال پیش رفتیم مشهد توی صحن سقاخونه روبرو ایوان طلا از ته دل ز اقا خواستم که سفر بعدی بچمو توی بغلم بگیرمو بیارمش پابوس.  خدارو شکر حاجت روا شدمو امام رضا توی اولین سالروز تولدت ماروطلبید  یه سفر سه نفره عالییییییی. خیلی خوش گذشت . شما هم مثل همیشه خانومی کردی و سنگ تموم گذاشتی. خوش سفریت به بابات رفته عشقم پرواز رفت ساعت 22:30 بود که بعد از سه ساعت تاخیر بالاخره ساعت 1:30 انجام شد و شما هم خیلی خیلی دختر خوبی بودی و با اینکه خوابت می اومد کلی تو هواپیما خندیدی و دست زدی یه توضیحی در مورد حالت دهنت توی این عکس بدم ...
30 تير 1395

تولد یک سالگی

  تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی  خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی  تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی شعر از مهدی صفی یاری ...
30 تير 1395

ماه دوازدهم

عزیزترینم  این روزها حسابی درگیر تدارک کارهای تولدت هستم. علی رغم مخالفت همه برای گرفتن تولد مفصل ولی خودم حسابی تاکید بر گرفتنش دارم . هرچی همه میگن امسال زوده و خودش چیزی متوجه نیست ولی من میدونم که تو عاشق جشن و شادی هستی و میخوام سالروز زمینی شدن فرشته زندگیمو جشن بگیرم. از بچگی آرزو داشتم که یه دختر کوچولو داشته باشم و جشن تولد یکسالگیشو به بهترین شکل برگزار کنم.  جا داره همینجا از بابا مهرداد تشکر کنم که الان حدود دو هفته ای هست که پا به پای من کل شیرازو برای پیدا کردن یه رستوران خوب میگرده و انصافا برای دیوونه بازیام پایه خوبی هست. واسه همینه که عاشقشم  این روزها که عکسا و فیلمهای یک سال گذشته رو مرور میکنم با...
8 تير 1395

یازدهمین ماه زندگی پر از اتفاق های خوب

یکی یدونه مامان سلام به همین زودی 10 ماه گذشت.  لحظه ها دارن مثل برق میگذرن و من مدام فکر میکنم که نمیتونم از این لحظه های شیرین بچگی تو نهایت لذت رو ببرم. مهربونم تو واقعا شیرین شدی اینقدر که روزی هزار بار می خوام بخورمت.  یک ماه مدرسه رفتن من تموم شد. سه هفته رو مامان جون زحمت کشیدن اومدن پیشت و هفته اخرم دوروز بابا موند دو روزم با خودم بردمت مدرسه. به محض تموم شدن مدرسه عصرش من و تو با عمه اعظم اینا رفتیم داراب تا به جشن امام حسین برسیم. عمو خسرو هر سال شب جشن امام حسین مراسم داره و من عاشق شرکت تو این جشنم. مخصوصا امسال دلم میخواست باشم برا اینکه سال اولی بود که خدا تورو بهم داده بود خلاصه به مراسم رسیدیم و تو هم کلی خوشح...
3 خرداد 1395

پایان مرخصی زایمان و ماه دهم زندگی یکتا

نوگلم سلام بالاخره 9 ماه مرخصی تموم شدو من باید میرفتم سر کار. چند روزی بود که حسابی دغدغه داشتم که چی میشه و کجا گیرم میاد تو رو باید چکار کنم. از طرفی ازمایش خون 9 ماهگیت استرس زیادی برام درست کرده بود چون اصلا تحمل دیدن گریه هاتو ندارم . خداروشکر بازم مثل همیشه مامان بابا سر بزنگاه به دادم رسیدن . بابا مهرداد و مامان بردنت تا ازت خون بگیرن منم مثل دیونه ها تو خونه راه میرفتم و ایت الکرسی میخوندم تا خیلی اذیت نشی که خداروشکر همینطور هم شد و تو با لب خندون اومدی خونه. فدای دستت بشم که آخ شده بود.  بعدش منو تو و مامان بابا رفتیم اداره و بهم مدرسه ابتدایی تو بلوار رحمت دادن که از قضا خانم مدیر مامان بابا رو شناخت و خداییش خیلی ب...
21 ارديبهشت 1395

سفر عسلویه

چهارده فروردین تازه بابا رفته بود سر کار که دایی مهدی از عسلویه تماس گرفت و ما رو دعوت کرد که بریم اونجا. گفت هتل برا یکتا همه امکانات داره و هوا هم عالیه. منو بابا مهرداد هم که عاشق سفر هستیم همونروز عصر راه افتادیم و دو شب اونجا بودیم. هوا عالی بود تو هم مثل همیشه سنگ تموم گذاشتی. قربون دختر خوش سفرم بشم.  ...
21 فروردين 1395

اولین نوروز زندگی یکتا جون

دخترم ، عشقم، برگ گلم : سلام مامانم  سال 94 هم تموم شد. سالی که برای من قشنگ ترین و مهم ترین اتفاق زندگیم رو رقم زد. اتفاق برزگی چون مادر شدن. ممنونم عزیزم ممنون که هستی و نگاه من رو به زندی تغییر دادی. حالا با حضور تو دنیای من خیلی زیباتر شده. تو روز به روز منو بیشتر به خدای خودم نزدیک میکنی. ممنونم عزیزم توی این پست میخوام برات از خاطره ی اولین نوروز زندگیت بگم.  سال 1395 هجری شمسی. سالی که با کلی شادی شروع شد و خداروشکر کلی به همه خوش گذشت.  بعد از جشن عروسی الهه جون یعنی 21 اسفند ما اومدیم شیراز چون هم من یکم خرید داشتم و هم شما وقت دکتر برا چکاپ. اخر هفته بابا کلی تلاش کرد و مرخصی گرفت و تونستیم خودمونو برا 4 شنب...
19 فروردين 1395