یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

عشق یکتای ما

مسافرت تابستان 96

بعد از تولدت که برگشتیم شیراز بابا مهرداد برای ماموریت چند روزه باید میرفت تهران . من و شما  که از خدا خواسته بدو بدو باهاش رفتیم . بازم چند روز مزاجم عمو پژمان بودیم کلی بهمون خوش گذشت . بابا صبح ها میرفت اداره من و شماهم خواب. عصرا هم میرفتیم بیرون. بام تهران خونه خاله نرجس خونه عموجواد پیش عاطی جون و خونه دایی مهدی هم مهمون شدیم. بام تهران  خونه عمو پژمان ( یه پشه گنده لپتو گاز گرفته بود. برا همین یکمی زاپنی شدی) سرزمین عجایب و بازی با عمو پژمان 5شنبه و جمعه هم با دایی رفتیم شمال که هوا عالی بود و کلی اب بازی کردیم. قربونت بشم با اینکه یکم مریض بودی ولی مثل همیشه خ...
2 مرداد 1396

کنارگذاشتن پوشک

یکی از دغدغه های بزرگ من این بود که چطوری باید تو رو از پوشک بگیرم . اخه هرجا که مطلبی میخوندم یا چیزی میشنیدم حاکی از این بود که کار خیلی سختیه و باید کلی تلاش کنیم و همه  میگفتن سن دوسال و نیم برای این کار مناسبه ولی از اونجایی که شما خیلی خانوم و با شخصیت تشریف دارید خودتون قبل از رسیدن به دوسالگی خودکفا شدین و خودتونو از پوشک گرفتین.  دوهفته قبل از تولدت همش بهانه میگرفتی که پوشکات تنگه یا تیزه یا گرمه . منم سایز عوض میکردم مدل عوض میکردم ولی فایده نداشت تا اینکه یه روز خودت خوابیدی پوشکتو باز کردی و دیگه نزاشتی ببندمت. به همین راحتی  اینقدر خودت میدونستی که من روی تمیزی حساسم خودت کارمو راحت کردی . عا...
2 مرداد 1396

اصلاح مو

  همیشه آرزوم بود که موهام لخت باشن و یکم خرمایی رنگ  دقیقا مثل موهای تو دلبرکم  بالاخره بعد از تولد دوسالگی راضی شدم یکم پایین موهاتو کوتاه کنم تا هم مرتب بشه و هم جون بگیره. این موها موهای نوزادیته عزیزم رفتیم ارایشگاه vip کودکان تو معالی اباد که انصافا کارش عالی بود با اینکه زیاد سرتو تکون دادی ولی خیلی خوشکل شدی  ...
10 تير 1396

دختر رویایی من تولدت مبارک

دو سال گذشت  آن روز که درونم زاده شدی دوباره عاشق شدم و همیشه از خدا خواستم سالم و مهربان باشی.  یکتای بی همتای من ، عشق من ، دوست دارم آنچنان که لیاقتش داری برایت مادری کنم .  قلب من از زمانی که متولد شدی لحظه به لحظه با هم بودیم ، هر جا میرفتم تو دا مانند پاره ای از وجودم با خود میبردم. تب میکردی تب میکردم ، مریض میشدی مریض میشدم ، تشنگی و گرسنگی تو را حس میکردم ، و هرکاری را که دوست داشتی به بهترین شکل برایت انجام دادم.  تو شاید فرشته نگهبان منی ، عجیب است اشکهایم که برای تو میریزند آرامم میکند. صدا کردن نامت برایم افتخار است . در خنده های شیرینت امید را حس میکنم . تو معلمی هستی ک...
10 تير 1396

22ماهگیت مبارک نفسم

  كوچك رويايي ِ من   دنيا اگر خودش را بكشد نميتواند   به عشق من به تو شك كند.   تمام ِ بودنت را حس مي كنم ...   حاجتي به استخاره نيست   عشق ما ... عشق من به تو   عشق تو به من   يك پديده است ...   يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان   صداي قلب تو ... صداي زندگيست.   زندگي را دوست داشته باش نازنين ِ من   زندگي را زندگي كن عاشقانه دخترکم ، عاشقانه هایم را اینجا برایت به یادگار مینویسم تا فردا و فرداها مادران...
8 خرداد 1396

دومین بهار عمرت خجسته باد بهار من

دختر مهربونم سلام  از اینکه چند وقتی هست که نتونستم بیام و پست بزارم شرمنده. ماشاله شما روز به روز که بزرگتر میشی شیطون تر میشی و فول تایم زمان بیداریت باید در خدمتت باشیم. صبج تا ظهر هم که مدرسه هستم و خلاصه کلی گرفتار.  زمستون 95 خداروشکر بسلامتی طی شد و با اینکه هر روز صبح زود باید از خونه میبردمت بیرون و ظهر هم میومدم دنبالت ولی خداروشکر اصلا مریض نشدی . خونه مامان جون اینا خیلی بهت خوش میگذره کلی برا خودت امپراطوری راه انداختی .  وضعیت خورد و خوراکت خوبه ولی نمیدونم چرا همینجوری ریزه میزه هستی و بزرگ نمیشی  البته بابا مهرداد نظرش همچنان اینه که دختر باید ظریف باشه  اولین برف زمستونی که بارید با ماما...
18 فروردين 1396

هجده ماهه شدنت مبارک

دختر ناز مامان سلام  منو از بابت تاخیرم ببخش . میدونم که سه ماهه نتونستم پست بزارم . باور کن شدیدا گرفتارم. 5 روز هفته مدرسه هستمو 5 شنبه و جمعه ها هم درگیر کارای خونه . بابا مهرداد هم که درگیر  دانشگاه شده و حسابی درس خون.  از طرفی هم شما خانوم خانوما کلی شیطون شدی. اصلا و ابدا وقتی بیداری نمیزاری دست به لب تاب بزنم خلاصه که حسابی سرمون شلوغه.  توی این سه ماه اتفاق خاصی نیوفتاده . هر روز صبح من میرم مدرسه شما خونه مامان جون و بابا هم اداره.  امسال 21  آبان دومین سالی بود که توی نازنین توی جشن تولدم حضور داشتی و بودن مامان اینا کلی خوشحال ترم کرد. بابا مهرداد امسال تولدمو توی رستوران گردان هتل شیراز ...
18 دی 1395

پانزده ماهگیت مبارک عشق من

برگ گلم سلام  روزها به سرعت در حال سپری شدن هستن و تو روز به روز خانم تر خوشکل تر و عزیز تر میشی.  دومین محرم بعد از متولد شدنت هم سپری شد . امسال هم مثل پارسال داراب و نذری و حسینیه و عزاداری با این تفاوت که امسال تو میفهمیدی، سینه میزدی، باشنیدن یا حسین دست راستتو بالا میبردی و این چند روز داراب کلی با بچه ها بازی کردی.  دوشنبه بعد از مدرسه رفتیم داراب تا برای نذری هرساله دایی مهدی و بقیه خودمونو برسونیم سه شنبه و چهارشنبه تاسوعا و عاشورا حسابی سرگرم بودیم و 5 شنبه اخر شب برگشتیم تا جمعه استراحت و کار کنیم و از شنبه بازم مدرسه و خونه مامان جون.  محرم 1438  به روایت تصویر شب تاسوعا حسینیه بازار ...
24 مهر 1395

اول مهر و تموم شدن تابستان

یک هفته ای هست که اتوماتیک ساعت بدنت به پاییزی برگشته و شبا حدودای 10 خوابت میگیره و صبح هم حدودای 8 بیداری. عزیزم عشقم الهی فدات بشم که همیشه همه چیزت به جا و منظمه بالاخره اول مهر رسید . مامان اینا اومدن شیراز . به خاطر تو نیم وجبی زندگیشونو جمع کردن و اومدن. اقا و مامانی و بقیه کلی ناراحت بودن و احساس تنهایی میکردن. بابا خیلی نگرانه اقا این بود و خاله هم از اینکه از دوستاش جدا میشد غصه میخورد. مامان هم حسابی استرس داشت. استرس از اینکه تو پیشش بمونی و خاله نیلو که میفت مدرسه جدید و خلاصه  روز موعود رسید . یکتای من ساعت 6:30 صبح بیدار شد و خوشکل موشکل اماده رفتن به خونه مامان جون شد .  همونطوری...
13 مهر 1395

چهارده ماهه شدنت مبارک عشق من

عزیز دل مامان سلام    بعد از سفر تهران شهریور ماه رو کلا شیراز بودیم و جایی نرفتیم. مامان اینا دیگه خونه رو تکمیل کردن و همچنان در رفت و امد بودن تا اینکه اول مهر دیگه رسما شیراز مستقر شدن .  هفته اخر شهریور به خاطر تولد خاله نیلو رفتیم داراب و همه رو دیدیم.  عکسای تولد خاله با تم مینیون  روز سه شنبه 29 شهریور که عید غدیر بود با الهه و فرزاد سهیلا و ابراهیم و علیرضا و سمیرا و یسنا جون رفتیم بیرون شهر که خییییلی خییییلی خوش گذشت و تو هم کلی با یسنا اب بازی کردی. کل مسیر هم تو ماشین عمو فرزاد بودی و کلا دست میزدین و میرقصیدین.  عکسای تنگ تیزاب بعد از اب بازی از خس...
13 مهر 1395